
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: آه آینه ( او را ز گیسوان بلندش شناختند)
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
او را ز گیسوان بلندش شناختند
ای خاک! این همان تنِ پاک است؟
انسان همین خلاصهٔ خاک است؟
وقتی که شانه میزد
انبوهِ گیسوانِ بلندش را
تا دوردستِ آینه میراند
اندیشهٔ خیالپسندش را
او با سلام صبح
خندان، گلی ز آینه میچید
دستی به گیسوانش میبرد
شب را کنار میزد
خورشید را در آینه میدید
اندیشهٔ بر آمدنِ روز
بارانی از ستاره فرو میریخت
در آسمان چشم جوانش
آنگاه آن تبسمِ شیرین
در میگشود بر رخِ آیینه
از باغ آفتابی جانش
دزدان کور آینه افسوس
آن چشم مهربان را
از آستان صبح ربودند
آه ای بهار سوخته!
خاکسترِ جوانی
تصویرِ پر کشیدهٔ آیینهٔ تهی
با یاد گیسوان بلندت
آیینه در غبار سحر آه میکشد
مرغانِ باغ بیهده خواندند
هنگامِ گل نبود
▨
هوشنگ ابتهاج مختلص به هـ.ا.سایه
از دفتر آهی و راهی
▨ نام شعر: آه آینه ( او را ز گیسوان بلندش شناختند)
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
او را ز گیسوان بلندش شناختند
ای خاک! این همان تنِ پاک است؟
انسان همین خلاصهٔ خاک است؟
وقتی که شانه میزد
انبوهِ گیسوانِ بلندش را
تا دوردستِ آینه میراند
اندیشهٔ خیالپسندش را
او با سلام صبح
خندان، گلی ز آینه میچید
دستی به گیسوانش میبرد
شب را کنار میزد
خورشید را در آینه میدید
اندیشهٔ بر آمدنِ روز
بارانی از ستاره فرو میریخت
در آسمان چشم جوانش
آنگاه آن تبسمِ شیرین
در میگشود بر رخِ آیینه
از باغ آفتابی جانش
دزدان کور آینه افسوس
آن چشم مهربان را
از آستان صبح ربودند
آه ای بهار سوخته!
خاکسترِ جوانی
تصویرِ پر کشیدهٔ آیینهٔ تهی
با یاد گیسوان بلندت
آیینه در غبار سحر آه میکشد
مرغانِ باغ بیهده خواندند
هنگامِ گل نبود
▨
هوشنگ ابتهاج مختلص به هـ.ا.سایه
از دفتر آهی و راهی