
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: در زیر آسمان باختر
▨ شاعر: نادر نادرپور
▨ با صدای: نادر نادرپور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
از کوچههای خاطرهی من
امشب، صدای پای تو میآید
آه ای عزیز دور
آیا به شهر غربت من پا نهادهای؟
اینجا
پرندگان سحر در من
میل گذشتن از سر عالم را
بیدار می کنند
اما شبانگهان
دیوارها اسارت پنهانی مرا
تکرار میکنند
اینجا مرا چگونه توانی یافت؟
من از میان مردم بیگانه
کس را به غیر خویش نمیبینم
تصویر من در آینه زندانی است
من خیره در مقابل آن تصویر
میایستم که با همه ننشینم
اینجا مرا در آینه خواهی دید
آیینهای شگفت، که همتای ساعت است
آیینهای که عقربههای نهان او
در چارچوب سود و زیان کار میکنند
آیینهای که ثانیهها و دقیقهها
در ذهن بیترحم سوداگرانهاش
تصویر تابناک مرا تار میکنند
اینجا زمان طلاست
هر لحظهاش به
قیمت اکسیر و کیمیاست
اما ضمیر من
تقویم بیتفاوت شبها و روزهاست
اینجا غروب، رنگ جنون دارد
باران صدای گریهی تنهاییست
چشم ستارگان همه نابیناست
اینجا من از دریچه فراتر نمیروم
دیوار روبرو
سر حد ناگشودهی دیدار است
اینجا چراغ خانهی همسایه
چشم مرا به خویش نمیخواند
بیگانگی گزیده ترین یار است
اینجا در این دیار
درهاهمیشه سوی درون باز میشود
در سرزمین غربت اندوهگین من
در زیر آسمان مهآلود باختر
شب در دل من است
صبح از شقیقههای من آغاز میشود
اینجا چو من، غریب غمینی نیست
در وهم شب، چراغ یقینی نیست
تنها صدای یک دل سرگردان
با بانگ پای رهگذری حیران
در کوچههای خاطره میپیچد
آه ای عزیز دور
آیا تو در پناهِ کدامین در
یا در پسِ کدام درخت ایستادهای؟
آیا به شهر غربت من پا نهادهای؟
▨
نادر نادرپور از کتاب: صبح دروغین
▨ نام شعر: در زیر آسمان باختر
▨ شاعر: نادر نادرپور
▨ با صدای: نادر نادرپور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
از کوچههای خاطرهی من
امشب، صدای پای تو میآید
آه ای عزیز دور
آیا به شهر غربت من پا نهادهای؟
اینجا
پرندگان سحر در من
میل گذشتن از سر عالم را
بیدار می کنند
اما شبانگهان
دیوارها اسارت پنهانی مرا
تکرار میکنند
اینجا مرا چگونه توانی یافت؟
من از میان مردم بیگانه
کس را به غیر خویش نمیبینم
تصویر من در آینه زندانی است
من خیره در مقابل آن تصویر
میایستم که با همه ننشینم
اینجا مرا در آینه خواهی دید
آیینهای شگفت، که همتای ساعت است
آیینهای که عقربههای نهان او
در چارچوب سود و زیان کار میکنند
آیینهای که ثانیهها و دقیقهها
در ذهن بیترحم سوداگرانهاش
تصویر تابناک مرا تار میکنند
اینجا زمان طلاست
هر لحظهاش به
قیمت اکسیر و کیمیاست
اما ضمیر من
تقویم بیتفاوت شبها و روزهاست
اینجا غروب، رنگ جنون دارد
باران صدای گریهی تنهاییست
چشم ستارگان همه نابیناست
اینجا من از دریچه فراتر نمیروم
دیوار روبرو
سر حد ناگشودهی دیدار است
اینجا چراغ خانهی همسایه
چشم مرا به خویش نمیخواند
بیگانگی گزیده ترین یار است
اینجا در این دیار
درهاهمیشه سوی درون باز میشود
در سرزمین غربت اندوهگین من
در زیر آسمان مهآلود باختر
شب در دل من است
صبح از شقیقههای من آغاز میشود
اینجا چو من، غریب غمینی نیست
در وهم شب، چراغ یقینی نیست
تنها صدای یک دل سرگردان
با بانگ پای رهگذری حیران
در کوچههای خاطره میپیچد
آه ای عزیز دور
آیا تو در پناهِ کدامین در
یا در پسِ کدام درخت ایستادهای؟
آیا به شهر غربت من پا نهادهای؟
▨
نادر نادرپور از کتاب: صبح دروغین