نادر نادرپور | با صدای خودش

نادر نادرپور | نقاب و نماز


Listen Later

▨ نام شعر: نقاب و نماز

▨ شاعر: نادر نادرپور

▨ با صدای: نادر نادرپور

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ز لابه‌لای ستون‌ها، سپیده بر می‌خاست

و من در آینه، خود را نگاه می‌کردم

به سانِ تکه‌مقوای آب‌دیده‌ی زرد

نقابِ صورتم از رنگ و خط تهی شده بود

سرم چو حبه‌ی انگورِ زیرِ پا مانده

به سطحِ صاف بدل گشته بود و حجم نداشت

و در دو گوشه‌ی آن صورتِ مقوایی

دو چشم بود، که از پشت مردمک‌هایش

زلالِ منجمدِ آسمان هویدا بود

ز پشت شیشه، افق را نگاه می‌کردم

سپیده از رحِمِ تنگِ تیرگی می‌زاد

و آسمانِ سحرگاهان

به سان مخمل فرسوده، نخ‌نما شده بود

ستاره‌ها همه در خواب می‌درخشیدند

و من به بانگِ خروسان، نماز می‌خواندم

حضور قلب من از من رمیده بود و، نماز

به بازیِ عبثِ لفظ‌ها بدل شده بود

و لفظ‌ها همگی از خلوص خالی بود

نماز، پایان یافت

و من در آینه، تصویر خویش را دیدم

حصار هستی‌ام از هولِ نیستی پُر بود

هوارِ حسرت ایام، بر سرم می‌ریخت

و من، چو برجِ خراب از هراسِ ریزش خویش

به زیر سایه‌ی نسیان پناه می‌بردم

وز آن دریچه که از عالم غریبی من

رهی به سوی افق‌های آشنایی داشت

بدان دیار مه‌آلوده راه می‌بردم

بدان دیار مه‌آلوده

که آفتاب در آن نور لاجوردی داشت

و برگ و ساقه‌ی گل‌ها به رنگ باران بود، پناه می‌بردم

در آن دیارِ مه آلوده، روز جان می‌داد

و من، نگاه به سیمای ماه می‌کردم

و بازگشت هزاران غمِ گریخته را

چو گله‌های گریزانِ سارهای سیاه

زلابلای ستون‌ها نگاه می‌کردم

در آن دیار مه‌آلوده، روز جان می‌داد

و شب چو کودکی از بطنِ روشنی می‌زاد

من از سپیده به سوی غروب می‌راندم

و با صدای مؤذن، نماز می‌خواندم

حضور قلب من از من رمیده بود و، نماز

به بازی عبث لفظ‌ها بدل شده بود

و لفظ‌ها همگی از خلوص خالی بود

نماز، دیر نپایید

و نیمه کاره رها شد

و من در آینه، تصویر خویش را دیدم

به سان تکه‌مقوای آب‌دیده‌ی

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

نادر نادرپور | با صدای خودشBy شهروز کبیری