سلام
هميشه نوشتن مرهم خوبيه واسه احوال تلخ
ولی ایندفعه میخام تلخی روزگارم با خودم بیارم تو نوشته هام
سخته که بگم چیا بهم گذشته
یا اینکه بگم چیا تو دلمه و چیا تو سرم
میدونی
همیشه اونی که تو سرت میچرخه
تو جنگ و بحثه با اونی که داره تو دلت خودشو به در و دیوار میزنه
من اونیم که زمونه و آدماش
با کاراشون با حرفاشون با رفاقتا و با رفتاراشون
سرب داغ میریزن تو گلوش
آره من همونم
گفتم قبل اینکه این سرب داغ لالم کنه
قبل اینکه این آتیش بیمعرفتی بسوزونه کلبه دلمو
حرف بزنم
حرف بزنم قبل اینکه لال بشم و لال بميرم
حرف بزنم قبل اینکه کلبه دلم خاکستر شه و یه مجسمه سنگی سوخته از خودم باقی بمونه
همیشه به همه گفتم که میگذره
همیشه به همه گفتم درست میشه
درست نشد
نشد که درست بشه
ولی فقط واسه من
تا بوده همین بوده
میدونی
راستش این زندگی اونجوری که باید هوامو نداشت
هیچکی هوامو نداشت
حتی خود هوا
بعد چندین سال تحمل بهمن تو ريه هام
خواستم حرف بزنم که تو گوش کنی
که تو دل نبندی به این روزگار و ادماش كه بدوني زندگي هيچ وقت پا به پات نمياد
زمونه هيچوقت به مرادت نيست
حالا تو هي نگاه به نيمه پر ليوانت كن
وقتي همه جونت زهر مار باشه ميفهمي ليوان پر و خالي به كارت نمياد
ميدوني
نميتونم بيشتر از اين حرف بزنم
چون قول دادم لال بشم
قول دادم دم نزنم
بشم يه مهره سوخته و از دور بازيو ببينم
من همون مهره سوختم كه يه روزي همرو كيش و مات ميكرد
حالام ميشينم بازي زمونه و مهره هاشو ميبينم
هرچند سوخته
هرچند لال
ولي آروم
بي صدا و بي خطر
چون ديگه الان اينو فهميدم
ما همه مهره هاي بازي يه شطرنج چوبي ايم
كه آخر و عاقبت هممون ذغاله