آقای ابیضی: خدا رو شکر. چرا که نه؟ تو هم حسابی برادری می کنی برای بچه هاشون
راستی برنامه شهرداری رفتن چی شد؟
اشکان: قرار شد چهارشنبه صبح بریم، برای شما خوبه؟
آقای ابیضی: خوبه، جورش می کنم. به آقای اعلمی هم میگم که قرارمون چهارشنبه صبح شده.
اونم گفت مییاد. اتفاقا یه آشنایی هم تو شهرداری داره.