پادکست هزارویک شب

شب بیست‌وشش ـ حکایت خیاط و احدب و یهودی و مباشر و نصرانی


Listen Later

چون مرا بدید، تبسم کرد و مرا در آغوش گرفت و لبان من بمکید...


قاتلان احدب به حکم شاه در شب ۲۵م، شروع به قصه گفتن کردند تا جان خود را برهانند. پس سمسار نصرانی حکایت تاجر دست‌بریده را گفت که با دختر شریف‌زاده در خانۀ ابوالبرکات نقیب وعده گذاشت. ادامۀ قصۀ خیاط و احدب و یهودی و مباشر و نصرانی را در شب ۲۶ بشنوید‌.



مکلّل: جواهرنشان

بدره: کیسه

دبوس: گرز

شحنه: داروغه، کلانتر

سیاست: تنبیه

ژنده: پارچۀ کهنه و پوسیده

Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

پادکست هزارویک شبBy studio senoghte