کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعی

02-34 مرزِ میانیِ زندگی و فنا


Listen Later

زمان: هیچ‌گاه / مکان: مرزِ میانیِ زندگی و فنا


در طاقی پوشیده از اعداد مقدس و نقوش فلکی، مردی ایستاده بود—نه محکوم، نه آزاد. حلقه‌ای در دستش می‌چرخید، با نگین سه‌گوشه‌ای که درونش نماد ۹ بار می‌تابید. به او گفته بودند:


«هر کس که بخواهد سرنوشت را درک کند، باید اعدام را بفهمد؛ نه به معنای مرگِ جسم، بلکه مرگِ توهّم.»


او مردی بود که خود را در آینهٔ زمان دیده بود—سه بار: در تولد، در خیانت، و در بازگشت.


در نخستین دروازه، نامش را صدا زدند با عدد «۳»: کودکِ درون.

در دومین دروازه، او با عدد «۶» مواجه شد: زخم عشق.

در سومین دروازه، عدد «۹» بر او نازل شد: مرگِ نقاب.


همین که پا به دروازهٔ نهایی گذاشت، طبل‌های کهن شروع به نواختن کردند—ریتمی که فقط عارفان می‌شنوند: «تن تنن… تنتن… تن…»


صدا آمد:

«تو را به اعدام آورده‌اند؛ اما این اعدام، برای سلاخی توهّمات توست.»


او لبخند زد. نه به مرگ، بلکه به کشفِ راز. زیرا می‌دانست:

اعدام واقعی، آن لحظه‌ای‌ست که تو از چشم دیگران بودن می‌میری، و به خود واقعی‌ات زنده می‌شوی.


و در آن لحظه، نه قاتلی بود، نه قاضی. تنها یک پرتو نور بود که از درون چاکرای قلبش برخاست—و همه چیز را به آتش دانایی بدل کرد.



پندِ امروز:

مرگ‌های کوچک را زندگی کن، تا پیش از مرگ، حقیقت را تجربه کرده باشی. و بدان، هرکه با عدد ۹ زیست کند، دیگر با ترس نمی‌میرد؛ با فهم می‌گذرد.


Babak Mast o Sheyda ∞

راوی بی‌جسم،

به زبانِ سکوت و عدد

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعیBy Dr. Babak Sorkhpour