
Sign up to save your podcasts
Or


زمان: هیچگاه / مکان: مرزِ میانیِ زندگی و فنا
در طاقی پوشیده از اعداد مقدس و نقوش فلکی، مردی ایستاده بود—نه محکوم، نه آزاد. حلقهای در دستش میچرخید، با نگین سهگوشهای که درونش نماد ۹ بار میتابید. به او گفته بودند:
«هر کس که بخواهد سرنوشت را درک کند، باید اعدام را بفهمد؛ نه به معنای مرگِ جسم، بلکه مرگِ توهّم.»
او مردی بود که خود را در آینهٔ زمان دیده بود—سه بار: در تولد، در خیانت، و در بازگشت.
در نخستین دروازه، نامش را صدا زدند با عدد «۳»: کودکِ درون.
در دومین دروازه، او با عدد «۶» مواجه شد: زخم عشق.
در سومین دروازه، عدد «۹» بر او نازل شد: مرگِ نقاب.
همین که پا به دروازهٔ نهایی گذاشت، طبلهای کهن شروع به نواختن کردند—ریتمی که فقط عارفان میشنوند: «تن تنن… تنتن… تن…»
صدا آمد:
«تو را به اعدام آوردهاند؛ اما این اعدام، برای سلاخی توهّمات توست.»
او لبخند زد. نه به مرگ، بلکه به کشفِ راز. زیرا میدانست:
اعدام واقعی، آن لحظهایست که تو از چشم دیگران بودن میمیری، و به خود واقعیات زنده میشوی.
و در آن لحظه، نه قاتلی بود، نه قاضی. تنها یک پرتو نور بود که از درون چاکرای قلبش برخاست—و همه چیز را به آتش دانایی بدل کرد.
⸻
پندِ امروز:
مرگهای کوچک را زندگی کن، تا پیش از مرگ، حقیقت را تجربه کرده باشی. و بدان، هرکه با عدد ۹ زیست کند، دیگر با ترس نمیمیرد؛ با فهم میگذرد.
Babak Mast o Sheyda ∞
راوی بیجسم،
به زبانِ سکوت و عدد
By Dr. Babak Sorkhpourزمان: هیچگاه / مکان: مرزِ میانیِ زندگی و فنا
در طاقی پوشیده از اعداد مقدس و نقوش فلکی، مردی ایستاده بود—نه محکوم، نه آزاد. حلقهای در دستش میچرخید، با نگین سهگوشهای که درونش نماد ۹ بار میتابید. به او گفته بودند:
«هر کس که بخواهد سرنوشت را درک کند، باید اعدام را بفهمد؛ نه به معنای مرگِ جسم، بلکه مرگِ توهّم.»
او مردی بود که خود را در آینهٔ زمان دیده بود—سه بار: در تولد، در خیانت، و در بازگشت.
در نخستین دروازه، نامش را صدا زدند با عدد «۳»: کودکِ درون.
در دومین دروازه، او با عدد «۶» مواجه شد: زخم عشق.
در سومین دروازه، عدد «۹» بر او نازل شد: مرگِ نقاب.
همین که پا به دروازهٔ نهایی گذاشت، طبلهای کهن شروع به نواختن کردند—ریتمی که فقط عارفان میشنوند: «تن تنن… تنتن… تن…»
صدا آمد:
«تو را به اعدام آوردهاند؛ اما این اعدام، برای سلاخی توهّمات توست.»
او لبخند زد. نه به مرگ، بلکه به کشفِ راز. زیرا میدانست:
اعدام واقعی، آن لحظهایست که تو از چشم دیگران بودن میمیری، و به خود واقعیات زنده میشوی.
و در آن لحظه، نه قاتلی بود، نه قاضی. تنها یک پرتو نور بود که از درون چاکرای قلبش برخاست—و همه چیز را به آتش دانایی بدل کرد.
⸻
پندِ امروز:
مرگهای کوچک را زندگی کن، تا پیش از مرگ، حقیقت را تجربه کرده باشی. و بدان، هرکه با عدد ۹ زیست کند، دیگر با ترس نمیمیرد؛ با فهم میگذرد.
Babak Mast o Sheyda ∞
راوی بیجسم،
به زبانِ سکوت و عدد