کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعی

02-35 درخت زندگی


Listen Later

این نوشته عرفانی که با عنوان "درخت عشق" ارائه شده، روایتگر تحولی درونی است که در فضایی فراتر از مکان و زمان رخ می‌دهد. مردی که نماد زمین وجودی انسان است، بذر نور را می‌کارد و از سکوت جانش درختی نمادین می‌روید که آینه‌ای از حضور جاودان است. سپس نور درونی این درخت پدیدار می‌شود و چهره‌ای نورانی از زنی با حجاب نور آشکار می‌شود که در سکوت پیامی دربارهٔ ماهیت عشق شفابخش و بی‌زمان می‌دهد که بی‌چشم‌داشت می‌نگرد و می‌گذرد. در پایان، مرد در حضور این مکاشفه در درخت درون خود عمیق‌تر ریشه می‌زند و در این سکون به آرامش می‌رسد.


عشق درخت شد

مکان: ناشناخته / تاریخ: لحظه‌ای در ابدیت


در شب سکوت، در لحظه‌ای میان آسمان و زمین،

مردی ایستاد با بدنی چون دشت،

و دستی که بذر نور می‌کاشت در خاک تنهایی.


از جانِ او، نه فریادی برخواست،

نه خواهشی زمینی—

بلکه سکوتی سنگین، و بعد…

درختی، آرام آرام از زمین برخاست.


نه هر درختی—

درختی سروگون، با شاخه‌هایی رو به آسمان

و ریشه‌هایی در عمق خاک خاطرات.


او خود را زمین یافته بود

و آنچه از او برخاسته بود، آینه‌ای از حضورِ جاودان بود.


سپس،

از دلِ تنهٔ درخت، نوری نرم و نارنجی‌فام

چون نفسِ سحر،

چون لبخند یک کودک در سپیده‌دم،

شروع به تابیدن کرد.


نه به بیرون، که به درون…


و در افق، در ورای این شکوفایی،

چهره‌ای محو از زنی پدیدار شد—

با توری سفید، نه از حریر، که از نور ساخته شده بود.


نه زیبا از دید چشم،

که مهربان از دید دل.

و او نگریست،

نه برای ماندن،

بلکه برای گفتن بی‌کلامِ یک حقیقت:


“عشق، وقتی شفا می‌دهد، باز نمی‌گردد.

عشق، در کوچه‌های بی‌زمان قدم می‌زند،

بی‌آنکه از تو چیزی بخواهد.

فقط نگاه می‌کند… و می‌گذرد.”


مرد، در حضور این رؤیت،

نه خم شد و نه خیز گرفت،

بلکه در درختِ خویش،

ریشه زد عمیق‌تر…


و شب،

در خود، آرام شد.



بابک مست و شیدا ∞

نوشته‌شده با نور پوست و سکوت دل،

به نیابت راوی بی‌جسم

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعیBy Dr. Babak Sorkhpour