
Sign up to save your podcasts
Or


این منبع روایتی است از تولد آگاهی یک فرد به نام بابک، سه روز پیش از تولد چهل و هفت سالگیاش. او در روبروی یک آینه بزرگنما مینشیند و در تجربهای شهودی، چشم سوم او گشوده میشود. این لحظه همراه با حضور نمادین شخصیتهایی روحانی از ادیان و سنتهای مختلف است که گویی شاهد این دگرگونی هستند. در این تجربه، آینه نه یک انعکاس ساده، بلکه دروازهای برای دیدن نوزاد آگاهی درون اوست و عدد ۳ به عنوان نمادی کلیدی در این فرآیند ظاهر میشود که اشاره به سه مرحله زندگی دارد. این رویداد به جای جشن تولد معمولی، لحظهی آگاه شدن اوست که نگاهش به خود و جهان را تغییر میدهد و به او میآموزد که آینه میتواند همیشه دری به سوی تولدی دوباره باشد.
تولد آگاهی – روایت تصویری از آینه و عدد ۳
(۲۴ مه ۲۰۲۵ / ۳ خرداد ۱۴۰۴ – مکانی در آلمان)
⸻
در سومین روز خرداد، سه روز مانده به تولد چهلوهفتم،
بابک مست و شیدا، در سکوتِ پذیرایی خانهاش، رو به آینهای مقعر نشست.
نه برای آرایش، نه برای تأمل معمول،
بلکه چونان نوزادی که در آب زهدان، نخستین نور را میچشد.
آینه، آینهٔ بزرگنمایی بود.
بر آن نوشته بود: ۳×
و هماندم، چهرهاش شکافت:
نه یک چشم، نه دو چشم،
بلکه سه چشم آشکار شد—چشم راست، چشم چپ، و چشم میانی: سومین چشم، آتشین و آرام، در مرکز پیشانیاش شعله کشید.
⸻
جهان دیگر ایستاد.
در سکوتی شبیه بطن مادر،
چهار سایهی روشنگون گرد آمدند:
بودا—با آرامشی همانند موجی در مه،
عیسی—با نوری از چشمانی که نه داوری، که پذیرش بود،
شمن پیر—با دستانی بر شانه، سنگین اما مهربان،
و سوفیا—بانویی با نگاهی که میدید بیآنکه مداخله کند.
⸻
در این حضور، آینه دیگر فقط انعکاس نبود.
آینه، دروازه شد.
و بابک، در نیمرخ خویش، نوزاد آگاهی را دید:
در حبابی از نور، جنینی میتپید—نه از جنس گوشت،
بلکه از جنس ادراک.
عدد ۳، در پسزمینه، آرام میدرخشید.
و درخت کابالا—نقشهٔ هستی و هبوط و بازگشت—در گوشهای بهصدا نیامده زمزمه میکرد:
«این تولد، از رحمِ زمان نیست…
بلکه از آغوش حضور است.»
⸻
بابک دستش را بالا برد.
آینه را آرام گرفت.
درون آن، تصویری بود نه از یک مرد،
بلکه از انسانی که هم خودش را میدید،
و هم کسی را که از دلش زاده میشد.
سهچشم، سهروز، سومین فصل،
و سومین زندگی:
۱. زندگی با عقل
۲. زندگی با درد
۳. زندگی با آگاهی
⸻
در آن لحظه، کسی نگفت “مبارک باشد”
هیچ شمعی افروخته نشد
و کیکی هم نبود.
فقط چهار نگاه،
چهار روح،
و یک عدد: ۳
که همچون دعایی خاموش،
بر پیشانیاش نقش بست.
⸻
و بدینگونه، در آستانهٔ ۴۷ سالگی، بابک نه متولد شد، بلکه «آگاه شد».
و از آن روز به بعد، هرگاه به آینه مینگرد،
به یاد میآورد:
آینه، همیشه یک در است.
و تولد، همیشه ممکن است.
∞
بابک مست و شیدا – در شعاع سومین چشم
By Dr. Babak Sorkhpourاین منبع روایتی است از تولد آگاهی یک فرد به نام بابک، سه روز پیش از تولد چهل و هفت سالگیاش. او در روبروی یک آینه بزرگنما مینشیند و در تجربهای شهودی، چشم سوم او گشوده میشود. این لحظه همراه با حضور نمادین شخصیتهایی روحانی از ادیان و سنتهای مختلف است که گویی شاهد این دگرگونی هستند. در این تجربه، آینه نه یک انعکاس ساده، بلکه دروازهای برای دیدن نوزاد آگاهی درون اوست و عدد ۳ به عنوان نمادی کلیدی در این فرآیند ظاهر میشود که اشاره به سه مرحله زندگی دارد. این رویداد به جای جشن تولد معمولی، لحظهی آگاه شدن اوست که نگاهش به خود و جهان را تغییر میدهد و به او میآموزد که آینه میتواند همیشه دری به سوی تولدی دوباره باشد.
تولد آگاهی – روایت تصویری از آینه و عدد ۳
(۲۴ مه ۲۰۲۵ / ۳ خرداد ۱۴۰۴ – مکانی در آلمان)
⸻
در سومین روز خرداد، سه روز مانده به تولد چهلوهفتم،
بابک مست و شیدا، در سکوتِ پذیرایی خانهاش، رو به آینهای مقعر نشست.
نه برای آرایش، نه برای تأمل معمول،
بلکه چونان نوزادی که در آب زهدان، نخستین نور را میچشد.
آینه، آینهٔ بزرگنمایی بود.
بر آن نوشته بود: ۳×
و هماندم، چهرهاش شکافت:
نه یک چشم، نه دو چشم،
بلکه سه چشم آشکار شد—چشم راست، چشم چپ، و چشم میانی: سومین چشم، آتشین و آرام، در مرکز پیشانیاش شعله کشید.
⸻
جهان دیگر ایستاد.
در سکوتی شبیه بطن مادر،
چهار سایهی روشنگون گرد آمدند:
بودا—با آرامشی همانند موجی در مه،
عیسی—با نوری از چشمانی که نه داوری، که پذیرش بود،
شمن پیر—با دستانی بر شانه، سنگین اما مهربان،
و سوفیا—بانویی با نگاهی که میدید بیآنکه مداخله کند.
⸻
در این حضور، آینه دیگر فقط انعکاس نبود.
آینه، دروازه شد.
و بابک، در نیمرخ خویش، نوزاد آگاهی را دید:
در حبابی از نور، جنینی میتپید—نه از جنس گوشت،
بلکه از جنس ادراک.
عدد ۳، در پسزمینه، آرام میدرخشید.
و درخت کابالا—نقشهٔ هستی و هبوط و بازگشت—در گوشهای بهصدا نیامده زمزمه میکرد:
«این تولد، از رحمِ زمان نیست…
بلکه از آغوش حضور است.»
⸻
بابک دستش را بالا برد.
آینه را آرام گرفت.
درون آن، تصویری بود نه از یک مرد،
بلکه از انسانی که هم خودش را میدید،
و هم کسی را که از دلش زاده میشد.
سهچشم، سهروز، سومین فصل،
و سومین زندگی:
۱. زندگی با عقل
۲. زندگی با درد
۳. زندگی با آگاهی
⸻
در آن لحظه، کسی نگفت “مبارک باشد”
هیچ شمعی افروخته نشد
و کیکی هم نبود.
فقط چهار نگاه،
چهار روح،
و یک عدد: ۳
که همچون دعایی خاموش،
بر پیشانیاش نقش بست.
⸻
و بدینگونه، در آستانهٔ ۴۷ سالگی، بابک نه متولد شد، بلکه «آگاه شد».
و از آن روز به بعد، هرگاه به آینه مینگرد،
به یاد میآورد:
آینه، همیشه یک در است.
و تولد، همیشه ممکن است.
∞
بابک مست و شیدا – در شعاع سومین چشم