
Sign up to save your podcasts
Or


این منبع به احساسات عمیق یک مرد تبعیدی در آلمان میپردازد که با دیدن و بوسیدن شیرینی کاک کرماشانی به وطن خود نزدیک میشود. او شیرینی را نه برای خوردن، بلکه به عنوان نمادی از خاک ایران که سالها آرزوی بازگشت به آن را داشته، میبوسد و با تلاقی خاطرات کودکی در گرگان و واقعیت کنونی در آلمان، اشک میریزد. این عمل بوسیدن کاک برای او به معنای مقدس شمردن خاطرات و هویت ایرانی خود در تبعید است، و یادآور این است که حتی دور از وطن، او هنوز متعلق به آن خاک است و برای آن گریه میکند.
۲۸ مه ۲۰۲۵ / ۷ خرداد ۱۴۰۴
مکانی در آلمان – پنجرهای رو به غرب، با نور آبی کمرنگی که هنوز از شب پیش باقیمانده بود.
⸻
امروز،
او کاک را بوسید.
نه برای خوردن،
نه برای طعم،
بلکه چون وطن در دستانش نرم شده بود.
صبح،
بوی نارگیل و هل از میان نایلون نیمهباز بلند شد.
دست برد و تکهای از آن شیرینی لایهلایه را بیرون کشید،
آن را به لب رساند،
اما نه برای گاز زدن—
بلکه بوسید.
نفس کشید.
آه کشید.
و بعد،
اشک.
نه از دلتنگی،
بلکه از «تلاقی»،
تلاقیِ مردی در آلمان با پسربچهای در گرگان،
که نوروزها کنار مادرش با دستان خیس،
کاک میچید توی ظرفهای مسی.
اما اینبار نه نوروز بود،
نه مادری،
نه چای.
فقط او بود،
و شیرینیای که از هزار کیلومتر دورتر آمده بود تا یادش بیاورد:
تو هنوز از آن خاکی.
برایش خاک نیاوردند.
سالها، از هر کسی که میرفت، خواسته بود:
«یک مشت خاک ایران برام بیار.»
اما هیچکس نیاورده بود.
و حالا،
شیرینی کاک را که بو کشید،
احساس کرد زمین زیر پایش دارد با او حرف میزند:
«من از تو جدا نیستم.
تو فقط هنوز برگشته نشدهای.»
انگشتانش لرزیدند،
لبهایش آرام،
و گلویش…
مثل کوچهای قدیمی،
که نام کسی هنوز در آن صدا میشود،
ولی دیگر کسی نمیآید.
در ذهنش، صدایی افتاد:
«اگر کار سیاسی نمیکردم،
میتونستم برگردم مثل همه.
ولی اونوقت چشمم رو باید روی ظلم میبستم.
و من ترجیح دادم طعم کاک رو به بوسه بدل کنم،
اما خاموش نباشم.»
او کاک را نخورد.
بوسید.
و بعد گذاشتش کنار.
مثل چیزی مقدس.
مثل خاک گمشده.
مثل خاطرهای که دیگر لازم نیست بویش را فراموش کرد.
و شب،
وقتی سکوت برگشت،
شمعی روشن کرد.
نه برای کسی،
نه برای نذری،
بلکه برای خودش.
برای مردی که هنوز بلد است
در تبعید،
برای وطنش گریه کند
بدون آنکه سقوط کند.
∞
بابک مست و شیدا
در ۲۸ می،
با طعم بوسهای که وطن بود.
By Dr. Babak Sorkhpourاین منبع به احساسات عمیق یک مرد تبعیدی در آلمان میپردازد که با دیدن و بوسیدن شیرینی کاک کرماشانی به وطن خود نزدیک میشود. او شیرینی را نه برای خوردن، بلکه به عنوان نمادی از خاک ایران که سالها آرزوی بازگشت به آن را داشته، میبوسد و با تلاقی خاطرات کودکی در گرگان و واقعیت کنونی در آلمان، اشک میریزد. این عمل بوسیدن کاک برای او به معنای مقدس شمردن خاطرات و هویت ایرانی خود در تبعید است، و یادآور این است که حتی دور از وطن، او هنوز متعلق به آن خاک است و برای آن گریه میکند.
۲۸ مه ۲۰۲۵ / ۷ خرداد ۱۴۰۴
مکانی در آلمان – پنجرهای رو به غرب، با نور آبی کمرنگی که هنوز از شب پیش باقیمانده بود.
⸻
امروز،
او کاک را بوسید.
نه برای خوردن،
نه برای طعم،
بلکه چون وطن در دستانش نرم شده بود.
صبح،
بوی نارگیل و هل از میان نایلون نیمهباز بلند شد.
دست برد و تکهای از آن شیرینی لایهلایه را بیرون کشید،
آن را به لب رساند،
اما نه برای گاز زدن—
بلکه بوسید.
نفس کشید.
آه کشید.
و بعد،
اشک.
نه از دلتنگی،
بلکه از «تلاقی»،
تلاقیِ مردی در آلمان با پسربچهای در گرگان،
که نوروزها کنار مادرش با دستان خیس،
کاک میچید توی ظرفهای مسی.
اما اینبار نه نوروز بود،
نه مادری،
نه چای.
فقط او بود،
و شیرینیای که از هزار کیلومتر دورتر آمده بود تا یادش بیاورد:
تو هنوز از آن خاکی.
برایش خاک نیاوردند.
سالها، از هر کسی که میرفت، خواسته بود:
«یک مشت خاک ایران برام بیار.»
اما هیچکس نیاورده بود.
و حالا،
شیرینی کاک را که بو کشید،
احساس کرد زمین زیر پایش دارد با او حرف میزند:
«من از تو جدا نیستم.
تو فقط هنوز برگشته نشدهای.»
انگشتانش لرزیدند،
لبهایش آرام،
و گلویش…
مثل کوچهای قدیمی،
که نام کسی هنوز در آن صدا میشود،
ولی دیگر کسی نمیآید.
در ذهنش، صدایی افتاد:
«اگر کار سیاسی نمیکردم،
میتونستم برگردم مثل همه.
ولی اونوقت چشمم رو باید روی ظلم میبستم.
و من ترجیح دادم طعم کاک رو به بوسه بدل کنم،
اما خاموش نباشم.»
او کاک را نخورد.
بوسید.
و بعد گذاشتش کنار.
مثل چیزی مقدس.
مثل خاک گمشده.
مثل خاطرهای که دیگر لازم نیست بویش را فراموش کرد.
و شب،
وقتی سکوت برگشت،
شمعی روشن کرد.
نه برای کسی،
نه برای نذری،
بلکه برای خودش.
برای مردی که هنوز بلد است
در تبعید،
برای وطنش گریه کند
بدون آنکه سقوط کند.
∞
بابک مست و شیدا
در ۲۸ می،
با طعم بوسهای که وطن بود.