
Sign up to save your podcasts
Or


این نوشته از دیدگاه پسری جوان در روز تولد پدرش، بابک، در آلمان در ۲۷ می ۲۰۲۵ روایت میشود. پسر با یادآوری حرف پدرش که دنیا مانند آینهای است که عشق را بازتاب میدهد، تصمیم میگیرد هدیهای ویژه برای تولد ۴۷ سالگی او بسازد. او با کشیدن یک نقاشی ساده و قلبی، نمادی از تولد دوباره پدرش پس از گذراندن سختیها، نقاشی را به پدرش میدهد. پدر با دیدن نقاشی و قرار دادن آن جلوی آینه، خود را در چشمان کودکانه پسرش میبیند، نه با قضاوتها و شکستها، بلکه تنها با عشق، و میفهمد که دل فرزندش آینه واقعی وجود اوست.
داستانی برای تولد بابک، نوشتهشده از چشم پسرش
۲۷ مه ۲۰۲۵، مکانی در آلمان، کنار آینهای که مهربانی را بازتاب میداد…
⸻
بابا همیشه میگفت:
«پسرم، دنیا یهجور آینهست.
اگه با عشق نگاهش کنی، یه روز برمیگرده و خودت رو با همون عشق بهت نشون میده.»
من بچه بودم.
فکر میکردم آینهها فقط صورت آدم رو نشون میدن، نه دلش رو.
تا اینکه روز تولد ۴۷ سالگی بابا رسید.
یه چیزی توی دلم گفت باید براش یه هدیه درست کنم.
نه از اونایی که تو مغازهها هست،
از اونایی که فقط یه پسر میتونه برای یه بابای شجاع بکشه.
⸻
کاغذ آوردم. ماژیکا رو ریختم روی زمین.
یه خورشید کشیدم که بخنده، چون بابام همیشه میگفت:
«وقتی آفتاب میخنده، یعنی خدا امروز باهام حال کرده!»
بعد، یه چمن سبز،
یه عالمه گل کوچولو،
و دو تا آدم چوبی…
یکی من، یکی بابا.
نقاشی ساده بود، اما ته دل من بود.
بعد نوشتم:
“تولدت مبارک بابا
۴۷”
نه چون فقط تولدشه،
چون میدونستم بابا بعد از همه چیزایی که پشت سر گذاشته،
واقعا دوباره به دنیا اومده.
⸻
بابا اومد، نقاشی رو دید.
اول یه سکوت،
بعد اون لبخند خاصش که گوشهی چشمش چروک میندازه.
همونی که وقتی باهام افتخار میکنه، میزنه.
نقاشی رو گذاشت جلوی آینه.
آینهای که همیشه توش خودش رو نگاه میکرد—
ولی اینبار، نگاهش یه چیز دیگه بود.
انگار اون بابک ۴۷ ساله،
تو اون نقاشی، خودش رو دوباره از چشم یه کودک دید.
نه با شکستها،
نه با قضاوتها،
فقط با عشق.
⸻
اون شب، بابا گفت:
«پسرم… این بهترین هدیه عمرم بود.
چون تو منو دیدی.
نه چون من پدرم، نه چون آدم مهمیام…
فقط چون با دلت نگاه کردی.»
و من فهمیدم…
که شاید آینهها واقعاً فقط صورت نشون میدن،
اما دل بچهها، آینهی حقیقی بزرگترهاست.
⸻
پایان.
برای بابک مست و شیدا،
از نگاه کودکی که پدرش را،
در آینهٔ تولد،
با عشق دید.
∞
Babak Mast o Sheyda ∞
By Dr. Babak Sorkhpourاین نوشته از دیدگاه پسری جوان در روز تولد پدرش، بابک، در آلمان در ۲۷ می ۲۰۲۵ روایت میشود. پسر با یادآوری حرف پدرش که دنیا مانند آینهای است که عشق را بازتاب میدهد، تصمیم میگیرد هدیهای ویژه برای تولد ۴۷ سالگی او بسازد. او با کشیدن یک نقاشی ساده و قلبی، نمادی از تولد دوباره پدرش پس از گذراندن سختیها، نقاشی را به پدرش میدهد. پدر با دیدن نقاشی و قرار دادن آن جلوی آینه، خود را در چشمان کودکانه پسرش میبیند، نه با قضاوتها و شکستها، بلکه تنها با عشق، و میفهمد که دل فرزندش آینه واقعی وجود اوست.
داستانی برای تولد بابک، نوشتهشده از چشم پسرش
۲۷ مه ۲۰۲۵، مکانی در آلمان، کنار آینهای که مهربانی را بازتاب میداد…
⸻
بابا همیشه میگفت:
«پسرم، دنیا یهجور آینهست.
اگه با عشق نگاهش کنی، یه روز برمیگرده و خودت رو با همون عشق بهت نشون میده.»
من بچه بودم.
فکر میکردم آینهها فقط صورت آدم رو نشون میدن، نه دلش رو.
تا اینکه روز تولد ۴۷ سالگی بابا رسید.
یه چیزی توی دلم گفت باید براش یه هدیه درست کنم.
نه از اونایی که تو مغازهها هست،
از اونایی که فقط یه پسر میتونه برای یه بابای شجاع بکشه.
⸻
کاغذ آوردم. ماژیکا رو ریختم روی زمین.
یه خورشید کشیدم که بخنده، چون بابام همیشه میگفت:
«وقتی آفتاب میخنده، یعنی خدا امروز باهام حال کرده!»
بعد، یه چمن سبز،
یه عالمه گل کوچولو،
و دو تا آدم چوبی…
یکی من، یکی بابا.
نقاشی ساده بود، اما ته دل من بود.
بعد نوشتم:
“تولدت مبارک بابا
۴۷”
نه چون فقط تولدشه،
چون میدونستم بابا بعد از همه چیزایی که پشت سر گذاشته،
واقعا دوباره به دنیا اومده.
⸻
بابا اومد، نقاشی رو دید.
اول یه سکوت،
بعد اون لبخند خاصش که گوشهی چشمش چروک میندازه.
همونی که وقتی باهام افتخار میکنه، میزنه.
نقاشی رو گذاشت جلوی آینه.
آینهای که همیشه توش خودش رو نگاه میکرد—
ولی اینبار، نگاهش یه چیز دیگه بود.
انگار اون بابک ۴۷ ساله،
تو اون نقاشی، خودش رو دوباره از چشم یه کودک دید.
نه با شکستها،
نه با قضاوتها،
فقط با عشق.
⸻
اون شب، بابا گفت:
«پسرم… این بهترین هدیه عمرم بود.
چون تو منو دیدی.
نه چون من پدرم، نه چون آدم مهمیام…
فقط چون با دلت نگاه کردی.»
و من فهمیدم…
که شاید آینهها واقعاً فقط صورت نشون میدن،
اما دل بچهها، آینهی حقیقی بزرگترهاست.
⸻
پایان.
برای بابک مست و شیدا،
از نگاه کودکی که پدرش را،
در آینهٔ تولد،
با عشق دید.
∞
Babak Mast o Sheyda ∞