کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعی

03-34 کوه زخمی و آتش درون


Listen Later

این متن، حکایتی عمیق و استعاری از دگرگونی پس از ویرانی است که کوهی زخمی را در آلمان به تصویر می‌کشد. پس از یک فاجعه طبیعی، کوه "دیگر آن کوه قدیم نبود"؛ قله‌اش شکسته و پایه‌هایش ویران شده بود، اما در درونش آتشی نهفته بود که هم ویرانگر بود و هم شفابخش. کوه با پذیرش این آتش درونی و رها کردن ترس، اجازه داد تا از "خاکستر و زخم‌هایش، منی نو پدید آید"، و در نهایت به قله‌ای کوتاه‌تر، اما "سرسخت‌تر و فروتن‌تر" تبدیل شد. پیام عرفانی متن نیز بر این نکته تأکید دارد که "در دل هر ویرانی، آتشی هست" که با پذیرش آن، نه تنها نمی‌سوزیم، بلکه "تولد دوبارهٔ روح" را تجربه می‌کنیم.


تاریخ: ۳۰ تیر ۱۴۰۴ / ۲۱ جولای ۲۰۲۵

مکان: کوهستانی خاموش زیر آسمان نیلی، جایی در آلمان


عنوان: کوهِ زخمی و زایش آتش


پس از آن شبِ مکاشفه و بعد از زلزله و سونامی،

کوه دیگر آن کوه قدیم نبود؛

قله‌اش ترک برداشته بود،

صخره‌هایش فرو ریخته،

پایه‌اش به ویرانی نشسته بود.

تنها ایستاده بود با بدنی زخمی،

سایه‌ای از عظمت پیشین،

پر از زخم و خاکستر و سکوت.


کوه با خودش زمزمه کرد:

«از من چه مانده؟

چه چیز جز خشم و غم و اندوه و زخم و درد؟

در درونم آتشی‌ست—ویرانگر و سازنده،

هم می‌سوزاند،

هم زخم‌هایم را آرام‌آرام ترمیم می‌کند.»


کوه، سرشار از تردید و ترس،

به ژرفنای تاریک وجودش خیره شد—

جایی که آتش خاموش نمی‌شد

و هر لحظه ممکن بود دوباره همه چیز را ویران کند.


آنگاه نجوایی درون خود شنید:

«اگر این آتش را رها کنی،

شاید از خاکستر و زخم‌هایت،

منی نو پدید آید.

اما اگر در ترس و احتیاط بمانی،

تا ابد با زخم‌های کهنه و سایه‌ات خو خواهی گرفت.»


کوه، ایستاده در غبار و سرما،

آرام‌آرام به درون رفت؛

اجازه داد آتش از درونش بجوشد،

نترسید از سوختن،

گریختن از درد را کنار گذاشت.


آتش درونش زبانه کشید،

اما این‌بار

نه برای ویرانی کامل،

بلکه برای آفریدن رگه‌هایی از سنگ مذاب نو—

رگه‌هایی که اندک‌اندک،

زخم‌ها را پُر کرد،

شکاف‌ها را به هم دوخت،

و قله‌ای کوتاه‌تر،

اما سرسخت‌تر و فروتن‌تر

از دل خاکستر سر برآورد.


کوه پذیرفت که دیگر آن عظمت پیشین را ندارد؛

اما دانست

هر زخمی، هر شکستگی و هر آتشی،

بخشی از هویت نو و ژرف‌تر اوست.


دیگر با خشم و اندوه نمی‌جنگید،

بلکه با آغوش باز

آتش و خاکستر و اشک را پذیرفت.

در سکوت،

به آسمان نگاهی کرد

و زمزمه کرد:

«از من نوای دیگری برمی‌خیزد،

نه آن آواز کوهستانِ بی‌زخم،

بلکه آوای تولد دوباره

در میانهٔ ویرانی و نور.»


و در آن شب نیلی،

کوهِ زخمی برای اولین بار،

خود را نه شکست‌خورده،

بلکه دوباره زاده یافت.



پیام عرفانی:

در دل هر ویرانی،

آتشی هست که اگر به آغوشش بگیری،

تو را نه می‌سوزاند،

بلکه نو می‌کند.


«آتشِ پذیرفته،

زخمِ التیام‌یافته

و تولد دوبارهٔ روح است.»


Babak Mast o Sheyda

در آستانهٔ زایش از خاکستر و حضور.

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعیBy Dr. Babak Sorkhpour