امروز در فراق تو دیگر به شام شدای دیده پاس دار که خفتن حرام شدبیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماندکز رقت اندرون ضعیفم چو جام شدافسوس خلق میشنوم در قفای خویشکاین پخته بین که در سر سودای خام شدتنها نه من به دانه خالت مقیدماین دانه هر که دید گرفتار دام شدگفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنمچشمم در او بماند و زیادت مقام شدای دل نگفتمت که عنان نظر بتاباکنونت افکند که ز دستت لگام شدنامم به عاشقی شد و گویند توبه کنتوبت کنون چه فایده دارد که نام شداز من به عشق روی تو میزاید این سخنطوطی شکر شکست که شیرین کلام شدابنای روزگار غلامان به زر خرندسعدی تو را به طوع و ارادت غلام شدآن مدعی که دست ندادی به بند کساین بار در کمند تو افتاد و رام شدشرح غمت به وصف نخواهد شدن تمامجهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.