کمان سخت که داد آن لطیف بازو راکه تیر غمزه تمامست صید آهو راهزار صید دلت پیش تیر بازآیدبدین صفت که تو داری کمان ابرو راتو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجیکه روز معرکه بر خود زره کنی مو رادیار هند و اقالیم ترک بسپارندچو چشم ترک تو بینند و زلف هندو رامغان که خدمت بت میکنند در فرخارندیدهاند مگر دلبران بت رو راحصار قلعه باغی به منجنیق مدهبه بام قصر برافکن کمند گیسو رامرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمرچنان اسیر گرفتی که باز تیهو رالبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشمسخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ رابهای روی تو بازار ماه و خور بشکستچنان که معجز موسی طلسم جادو رابه رنج بردن بیهوده گنج نتوان بردکه بخت راست فضیلت نه زور بازو رابه عشق روی نکو دل کسی دهد سعدیکه احتمال کند خوی زشت نیکو را
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.