هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگرکه من از دست تو فردا بروم جای دگربامدادان که برون مینهم از منزل پایحسن عهدم نگذارد که نهم پای دگرهر کسی را سر چیزی و تمنای کسیستما به غیر از تو نداریم تمنای دگرزان که هرگز به جمال تو در آیینه وهممتصور نشود صورت و بالای دگروامقی بود که دیوانه عذرایی بودمنم امروز و تویی وامق و عذرای دگروقت آنست که صحرا گل و سنبل گیردخلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگربامدادان به تماشای چمن بیرون آیتا فراغ از تو نماند به تماشای دگرهر صباحی غمی از دور زمان پیش آیدگویم این نیز نهم بر سر غمهای دگربازگویم نه که دوران حیات این همه نیستسعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.