ای که بر دوستان همی گذریتا به هر غمزه ای دلی ببریدردمندی تمام خواهی کشتیا به رحمت به کشته می نگریما خود از کوی عشقبازانیمنه تماشاکنان رهگذریمهیچم اندر نظر نمی آیدتا تو خورشیدروی در نظریگفته بودم که دل به کس ندهمحذر از عاشقی و بی خبریحلقه ای گرد خویشتن بکشمتا نیاید درون حلقه پریوین پری پیکران حلقه به گوششاهدی می کنند و جلوه گریصبر بلبل شنیده ای هرگزچون بخندد شکوفه سحریپرده داری بر آستانه عشقمی کند عقل و گریه پرده دریچو خوری دانی ای پسر غم عشقتا غم هیچ در جهان نخوریرایگانست یک نفس با دوستگر به دنیا و آخرت بخریقلمست این به دست سعدی دریا هزار آستین در دریاین نبات از کدام شهر آرندتو قلم نیستی که نیشکری
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.