کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیستهیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیستسرو زیبا و به زیبایی بالای تو نهشهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیستخود که باشد که تو را بیند و عاشق نشودمگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیستکس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمرکه همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیستآدمی نیست مگر کالبدی بیجانستآن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیستای که شمشیر جفا بر سر ما آختهایصلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیستجور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرمچون گریز از لب شیرین شکربار تو نیستمن سری دارم و در پای تو خواهم بازیدخجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیستبه جمال تو که دیدار ز من بازمگیرکه مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیستسعدیا گر نتوانی که کم خود گیریسر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.