کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانیدیو خوش طبع به از حور گره پیشانیآرزو میکندم با تو دمی در بستانیا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانیبا من کشته هجران نفسی خوش بنشینتا مگر زنده شوم زآن نفس روحانیگر در آفاق بگردی به جز آیینه تو راصورتی کس ننماید که بدو میمانیهیچ دورانی بی فتنه نگویند که بودتو بدین حسن مگر فتنه این دورانیمردم از ترس خدا سجده رویت نکنندبامدادت که ببینند و من از حیرانیگرم از پیش برانی و به شوخی نرومعفو فرمای که عجز است نه بی فرمانینه گزیر است مرا از تو نه امکان گریزچاره صبر است که هم دردی و هم درمانیبندگان را نبود جز غم آزادی و منپادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانیزین سخنهای دلاویز که شرح غم توستخرمنی دارم و ترسم به جوی نستانیتو که یک روز پراکنده نبودهست دلتصورت حال پراکنده دلان کی دانینفسی بنده نوازی کن و بنشین ار چندآتشی نیست که او را به دمی بنشانیسخن زنده دلان گوش کن از کشته خویشچون دلم زنده نباشد که تو در وی جانیاین توانی که نیایی ز در سعدی بازلیک بیرون روی از خاطر او نتوانی
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.