اغلب ما از شرم آگاه می شویم و از خود بودنمان دور می شویم، اما در حالتی ما به شرم آگاه می شویم واز شرمدور می شویم .. از اینکه چه کسی چه فکری کند ، از اینکه چه می شود ... از چقدر ها ، چرا ها ... از پاسخ دادن به خود ... ما آدمها، حتی آن بی خدایانمان ، یکخدایی در درون داریم که هی می پرسد چرا ؟ انگار یک قاضی نشسته و در روز جزا یی که از هم الان شروع شده مشغول محاکمه است ...
اما شراب این خدا را ساکت می کند . مرز ها را می شکند ، عذاب وجدانها را ، تناقض ها را ... اینکه به عقوبت ها فکر کنی ... می شودکهخودت بشوی ، بند آخرت وجامعه وخانواده و حتی خودت را بریزانی ... می شود بشوی خودت .
آن شرابی که صائب از آنمی گوید اما چیز دیگریست ،
این شراب با زایل کردن آگاهی از خود ترا آزاد می کند ، و آنی که صائب می گویدخود آگاهی است به خود. اما این آگاهی هممثل شراب زنجیر پاره می کند . می بینی شده ای حلاج که روزه می شکنی که دلی نشکند...
اما جامعه از این زنجیر بریدنها بیزار است ،
دینهمهمینطور . همانقدر که شراب با دین در ستیز است، آگاهی همهست . چرا تو باید دل جزامی را نشکنی؟
جزامی در اینجا همانی استکه از جامعه وخانواده ودوست وغریب، هزار زخم جسم و دل خورده و در کنجی گریان است ... توهم بشکن ... دینمی گوید روزه نگه دار ...
آگاهی با قانون هم در ستیز است ، با اخلاق با وفاداری با آموزش با کار با تولید ... آگاهی مثل شراب با خود آدمهم در ستیز است و آدم را ویران می کند