رادیو فیکشن

داستان کوتاه کاسه ساز مفلوک - عمار پورصادق -رادیو فیکشن


Listen Later

مراد خان توی دنیای متفاوتی زندگی می‌کند. مراد یک فامیلی ای داشت مثلا کاسه ساز. بعد با خودش حساب کرده بود این چه وضعی است بیا فامیلی ات را عوض کن. برادرها با هم جلسه گذاشتند و تصمیم گرفتند دیگر چوب این فامیلی را نخورند. دقیقا اول زمستان بود و به سبک دهه‌های طولانی که چپها می‌گفتند الان این یکی زمستان را بهار می‌کنیم، سعی کردند با این بغل پای کوچک البته تغییری بزرگ ایجاد کنند. فامیلی جدید حاوی کلی پسوند و پیشوند زیبا و رشک انگیز بود. چون بسیاری از همسایه‌ها و دوست و آشناهایی که هر روز می‌دیدند، حسرت فامیلی جدیدشان را می‌خوردند. ادیب زاده فر بالای راس هرم بود. ای کاش ثبت احوال کمک می‌کرد و با دلایل و شواهد می‌شد ثابت کرد که در کل خاندان ایشان کسی به شغل کاسه سازی مشغول نبوده است و این فامیلی ضایع به آنها مربوط نیست.

مراد خان ادیب زاده فر رفت تا دو کیلو شیر تازه‌ی گاو بخرد. بعد از چاق سلامتی و شوخی با اوضاع مملکت گفت: آقا دیگه من کاسه ساز نیستم. بعد اشاره زده به چاپ طلایی روی کارت بانکی‌اش. گفت: ادیب زاده فر. بعد تمام کارتهای بانکی‌اش را در آورد و توی نور مغازه نگاه کرد و با حوصله یکی از کارتها را بیرون کشید تا برای پرداخت پول شیر اقدام کند. اما قانع نشد. برگشت و دوباره پنیر و شیر و کره محلی سفارش داد. این دفعه یک کارت بانکی دیگر بیرون کشید. لبخند زد و گفت: دفتر نسیه ندارین؟

مرد شیر فروش گفت: نه. صدقه سر آخوندا دیگه نسیه نمی‌دیم.

آقا مراد یکه خورد. کاسب قدیمی چطور از دهنش در رفته بود نسیه؟ ولی با خودش گفت اشکالی ندارد. بعد گفت: خوب پس کشک دست ساز دارین؟

مرد شیر فروش اشاره زد به گلوله های کشک توی یخچال ویترینی ایستاده. به سرعت برق زنش جلوی چشمش آمد که داشت می‌گفت: اینا چیه خریدی؟ آدم میبینه دلش به هم میخوره. با همون دست کثافت گاو رو دوشیدن بعد اومدن کشک گوله کردن. کشک باید پاستوریزه باشه.

ولی حرفش را زده بود و یک کیلو هم کشک خواسته بود. مغازه دار یعنی عقاب. یعنی کسی که کلمه های نگفته‌ی شما را هم از حلقتان می‌کشد بیرون و از آن یک خرید درست و حسابی راه می‌اندازد.

توی روزهای آتی به ترتیب مهمترین اتفاقات ممکن افتاد. تابلوی رو به آفتاب مغازه ی خودش، از تعمیرات لوازم خانگی کاسه ساز تبدیل شد به تعمیرات لوازم خانگی. بعد بزرگتر از قبل نوشته بود : مراد ادیب زاده فر. 

..........

اگر فکر میکنید این اپیزود حال کسی رو خوب میکنه ازش دریغ نکنید و براش بفرستید

اگر فکر میکنید این اپیزود حال کسی رو خوب میکنه و یا به دردش میخوره براش بفرستید.


Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

رادیو فیکشنBy Ammar Poursadegh