Sign up to save your podcastsEmail addressPasswordRegisterOrContinue with GoogleAlready have an account? Log in here.
FAQs about داستانهای مقاومت:How many episodes does داستانهای مقاومت have?The podcast currently has 915 episodes available.
January 21, 2022(بیاد ابولحسن اصلانیان ( برادر غرق خونه، برادر بیقرارهاصلان-اصلانیان ابوالحسن-شجریان...more13minPlay
September 27, 2021به یاد مجاهد سر بهدار حمید لاجوردیچرا کشتنت؟صدای گامهای محمود و آزادعلی از تو کوچه شنیده میشد.محمود: دارم میرم خونه حمید لاجوردی میای؟آزادعلی: گفتی آدرسشو نداری که!محمود: میریم فردیس پیدا میکنیم. میگفت سرکوچهشون یه کبابیه.آزادعلی: بریم.باز هم صدای پاها تو کوچه شنیده میشد اما اینبار تو فردیس...محمود: ایناها... فکر کنم این خونه شون باشه! بذار زنگ بزنم...آزادعلی: صبر کن. میگم ۳-۴سال از شهادت «حمید» میگذره، لابد مادرش تازه رخت عزاش رو در آورده! داغ دلشون تازه نمیشه؟محمود: آخه نمیشه که تنهاشون بذاریم!انگشت محمود روی دکمه میره و زنگ در به صدا در میاد. با صدای باز شدن در، هر دو با هم سلام میکنند...محمود و آزادعلی: سلاممادر: وای خدایا شمایین؟ رؤیا. ایمان! بیایین عمو محمود اومده. خیلی خوب کردین اومدین. بوی حمیدم رو میدین.محمود: مادر ببخشین زودتر نیومدیم. از روزی که آزاد شدم میخواستم بیام شما و پدر و رویا و ایمانرو ببینم خیلی گشتیم آدرستونو نداشتیم.مادر: رویا عمو یادته روزهای ملاقات میومد کابین بابا؟بچهها دور اونا رو گرفتند و از اونا خواستند که برن پیش بابا بزرگ. ایمان از همونجا داد زد که بابابزرگ... عمو محمود اینا اومدن. دوستای بابا حمید!مادر: آقا محموده، پیش «حمید» بوده!پدر: سلام اومدی؟ بگو ببینم! چرا کُشتنت؟ مگه نگفتی بابا برمیگردم چرا کُشتنت... ؟بچهها به گریه افتادن و صداشون تو اتاق پیچید...مادر: بابا! این حمید نیست. این دوست حمیده، محموده!...پدر: بگو چرا کشتنت!؟ مگه از دیوار مردم بالا رفته بودی؟ مگه همه اهل محل هر جا گیر میکردن سراغ تو رو نمیگرفتن؟پدر: بیانصاف مگه این بچهها بابا نمیخوان؟ چرا کشتنت؟ مگه خلافکار بودی؟ مگه همهٔ اهل محل به اسمت قسم نمیخورن؟ پس چرا خمینی کُشتت؟ مگه دزدی کرده بودی مگه مال مردم خورده بودی که کشتنت مگه... ؟عکس بزرگ و رنگی حمید، مقابل پدر، روی دیوار بود. گلدون کوچیکی زیر عکس، با شاخههای کوچیک و ظریف پیچک، اطراف عکسش، مثل حریری سبز بر گونههای سرخ عاطفه پیچیده بود.محمود به عکس حمید خیره شد. در حالی که اشک میریخت و با حمید نجوا میکرد زیرلب گفت:محمود: آره! اونها خونوادههامونم قتلعام کردن. اما حمید قسم میخورم انتقام تو و همه خانوادههارو ازشون میگیریم.پدر همینطور به محمود و تصویر حمید چشم دوخته بود و ادامه میداد؛ پدری که بعد از قتلعام آرزوهاش، کلیه، چشم و گوشش از کار افتاده بود و زبونش جز به یاد حمید باز نمیشد...پدر: بگو ببینم! چرا کشتنت؟ چرا؟ چرا......more6minPlay
September 13, 2021با یاد مجاهد سربهدار مهشید رزاقیبا یاد مجاهد سربدار مهشيد رزاقي عضو تيم ملي فوتبال اميد ايران و باشگاه هما که در مرداد ۶۷ بر طناب دار بوسه زد مهشيدرزاقي معروف به حسین ، عضو تيم ملي فوتبال اميد ايران و باشگاه هما، در سال ۱۳۳۳ در خیابان مقصودبک شميران چشم به جهان گشود. در محله شون همه به اون احترام ميذاشتن و متانت و وقار او زبانزد همه بود.-مهشيد خيلي زود پا به توپ شد و به دنبال گوي جادويي رفت، اما هيچ گاه خصوصيات برجستهخود رو از دست نداد.كم كم سري ميون سرا در آورد و به باشگاه هما رفت. همتاي گرانقدرشمجاهد شهید حبيب خبيري کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران نيز در او نجا توپ مي زد.-موج انقلاب سال ۵۷ كه اومد، مهشيد رو با خود برد. ظلم و ستم رژيم شاه و مشاهده بدبختيهاي ميليونها تن از هموطنانش اونو بيش از پيش برانگيخت.در ابتدای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مدتي مسئول آموزش كميته سعدآباد بود، اما با چنگ انداختن حزب اللهي ها روي اين نهاد، به ماهيت خميني پي برد و به صفوف مجاهدين خلق پيوست. او و برادرانش، كه بسيار مورد علاقه مردم شميران بودند، خدمات ارزنده يي براي آنها انجام دادن، به همين دليل مورد خشم و كينه چماقداران خمینی قرار گرفتند.-مهشيد رزاقي در سال ۱۳۵۹ دستگير شد و به زير شكنجه رفت، اما از دادن اسم خودهم خودداري كرد. چند سال بعد، برای به ندامت کشوندن این مجاهد استوار، پس از پایان محکومیتش به او گفتند تنها زمانی آزاد میشی که در مسجد میدون تجریش، سازمان مجاهدین را محکوم کنی.در زندان گوهردشت، او مسئول ورزش جمعي بود اين كار اون در روحيه زندانيای سياسي بسيار موثر بود، به طوري كه هركس در آن شركت مي كرد رژيم اونو به عنوان زنداني مقاوم زير فشار قرار مي داد. به همين دليل خيلي زود برنامه ورزشش رو تعطيل كردن و اونو روانه زندان قزل حصار کردن. از اون جا هم مهشيد را به قبرهاي قزل حصار بردند، جايي كه به اون «قيامت» مي گفتن و به قول خودشون مي خواستن فشار شب اول قبر رو به زندانيا وارد کنن و اونها رو به ندامت بکشونن.- با اين كه مدت محكوميت مهشيد رزاقي ۳سال بيشتر نبود، اونو ۸ سال نگه داشتن و سرانجام در روز ۸مرداد۶۷، در جریان قتلعام مجاهدین ، در زندان گوهردشت كرج آماج گلوله هاي ناجوانمردانه دژخیمان قرار گرفت و قامت بلند و استوارش بر خاك افتاد. برادر كوچكترش احمد هم كه از فوتباليستهاي خوب شميران بود، در اوین اعدام شد.پدرش که بیتاب و بیقرار حسین بود به اعتبار این که حکمش تموم شده و میاد، روزها و لحظهها رو با امید و انتظار شمارش میکرد. خانواده مجاهد شهید مهشید رزاقی بهدلیل شدت دلبستگی پدر به وی، مرگشو مدتها از نظر پدر کتمان کردن و مراسم عزاداریشو بدون حضور پدر برگزار کردن. هر روز هم با صحنهیی ساختگی و طرحی جدید از روحیات حسین و سفارشاتش در ملاقات برای پدر گفتند. ۴ سال بعد از ماجرای قتلعام، وقتی پدر فهمید حسین رو کشتهاند و دیگه نمیاد، سکته کرد و در دم جان باخت.داستان رنج پدر مهشيد رزاقيليك بشنو از پدر، كز اين غمانسالها ميدوخت بر در ديدگانتا كه مهشيدش رها گردد ز بندبيند او آزادي آن دلپسندچار سال از قتل او بد بيخبربر در زندان شيخان در به درعاقبت چون آن شهادت را شنيدناگهان از غصه جان از وي رهيدمرگ فرزندش بر او سنگين نشستاز غم فرزند سرتاپا شكستشعر ميگفت آن پدر يك روزگارگاهگاهي پيش هر كس بود ياربيتي از وي يادگاري ماندهبودهم به جمع دوستانش خواندهبودك»آنكه نامش تا قيامت باقي استشاعر قرن اتم رزاقي است»اين زمان هم نام او باقي شدهنام او رسواگر طاغي شدهقصهها هست از پدرها بيشمارهم ز مادرها حكايت رنجباركز غم و اندوه فرزند شهيدجان ز جسم خستهي ايشان پريدخيز و در هر شهر و هر وادي بگردبشنو از هر خاندان صد شرح درداين قلم ياراي گفتن چون كند؟در قلم جاي مركب خون كند!!؟صدهزاران برگ سرخ آيد پديدبرگها پر گردد از خون شهيدشايد اين گلهاي سرخ دشتهاوين شقايها گه گلگشت هابرگهاي ياد آن دلدارهاستبر دل هر يك نگر! پرچم بپاست...more10minPlay
FAQs about داستانهای مقاومت:How many episodes does داستانهای مقاومت have?The podcast currently has 915 episodes available.