اون شب کارمون که تموم شد با دوستم از خونهی الناز پیاده برگشتیم سمت خونه.الناز دختر عمهی منه که به شدت اختلاف سنی کمی با هم داریم ،یعنی ۵ روز.از فصل یکِ رادیوم واسش گفته بودم و خوشش اومده بود و بهم گفته بود بیا دوباره با هم بسازیمش اگه دوست داری.خوب منم واقعیت دوست داشتم،چون یه اتفاق مسخره باعث شده بود ساختن رادیوم رو تو ۴ سال پیش تعطیل کنم و پیش خودم گفتم اینکه بعد ۴ سال یکی اومده بهم همچین پیشنهادی داده حتما بیدلیل نیست و باید استقبال کنم،تصمیم گرفتم خودم رو به جریان زندگی بسپرم ،واسه همین قبول کردم و منتظر یه فرصت بودیم تا بشینیم با هم قسمت اول از فصل دو رو ضبط کنیم.
در واقع فکر میکرد اولین حضورش توی رادیوم اینجوریه که از قبل بهش میگم و میاد میشینه و خیلی شیک و خوشگل خودش رو معرفی میکنه که من فلانی هستم و میره،ولی خوب اینجوری نشد،چون رادیوم اینجوری نیست خیلی.
اون شب توی مسیر برگشت از خونه ی الناز که پیاده هم بودیم ...
.
باقی ماجرا را در این ایپزود دنبال کنید تا بفهمید اون آدم کیه و اون شب چی شد!؟ با انتشار رادیوم از ما حمایت کنید.