در قسمت قبل براتون گفتم که خبر لشکرکشی سام به کابل به گوش زال و مهراب رسید. زال قاطی کرد، رفت سراغ باباش و وارد مذاکره شد. اون وسطها هم داستان کشته شدن اژدهای رود کَشف توسط سام رو براتون تعریف کردم.
نتیجهی مذاکرات این شد که سام برای پادشاه یه نامه نوشت و ازش خواهش کرد که خواستهی زال رو بپذیره! زال هم پیتیکو پیتیکو، به همراه نامهی باباش، راه افتاد سمت منوچهر.
از اون طرف، مهراب که خبر رو شنید، از ترس داشت خودش رو خیس میکرد! با سیندخت یه جلسهی مدیریت بحران داشتند بعد از شنیدن این خبر. بعد از کلی جر و بحث، سیندخت یه راهی به نظرش رسید و راه افتاد که بره رو در رو با سام حرف بزنه—البته همینطوری خشک و خالی هم نه! با یه عالمه هدیه، اسب، شتر، کنیز و غلام به عنوان پیشکش!
فقط مشکل اینجاست که از نتیجهی مذاکرهی زال با منوچهر هنوز خبر نداره...!
Website : https://takl.ink/Diwan_podcast/
Instagram : diwan_podcast