
Sign up to save your podcasts
Or
حافظ و
سلام موضوع این ویدیو دربارهی حضور حیوانات و استفاده از
جناب
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
همین سخن رو در شکل
اگر
شکرفروش
سعدی جایی میگه، به ما گفتند دنبال خوبان نرو، به قول حافظ،
سعدی
ای
حافظ
طمع
یا عطار در مورد مگس که دستشو میماله به هم و بعد همون دستو میزنه به صورتش میگه:
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
میگه زیبایی روی او رو دیدم، با دو تا دستم مثل مگسی که دستاش رو به هم میزنه، بعد میزنه به سرش. زدم توی سرم. عقلم چو مگس دو دست بر سر زد. امروز، همین اتفاق رو با تعبیرات دیگهای بیان میکنند.
طاوس رخش چو کرد یک جلوه
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
اگر همین ابتدا بخواهیم بگیم حیوان محبوب حافظ در اشعارش چی بوده؟ سیمرغ و هما و عنقا. سیمرغ و عنقا که یکی هستند. پرندهای افسانهایاند. این دو رو در معنی دست نیافتنی بودن معشوق استفاده کرده. هما رو هم میگفتند سایهاش روی سر هر کسی بیافته، سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد. یعنی خوشبخت میشه.
هر آن کاو خاطر مجموع
توی شعر مولوی، «گاو» این جایگاه رو داره. یعنی حیوان محبوب یا حیوانی که زیاد ذکرش در شعر مولانا رفته «گاو» هست.
مثلاً میگه یه نفر گاوش رو برد طویله، به قول امروزیها farm. یه شیری اومد گاوش رو خورد، جای گاو ِ نشست.
اون شخص شب اومد گاوش رو قَشو کنه، اسب رو قَشو میکنند، دست میزد بر اعضا و جوارح شیر، فکر میکرد که گاوه. میگه: اگر اون میدونست به جای گاوش، شیر نشسته، زهرهاش پاره میشد. مولوی از قول شیرِ میگه این فکر میکنه ما گاویم.
این چنین گستاخ زان میخاردم
کاو درین شب گاو میپنداردم
روستایی گاو در آخر ببست
شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
این چنین گستاخ زان میخاردم
کاو درین شب گاو میپنداردم
مولوی مقایسهها و تعبیرات زیادی با «گاو» در اشعارش داره.
اما موضوع این ویدیو، این نیست که کدوم شاعر از چه حیوانی بیشتر یاد کرده.
حافظ در باب پروانه، به جز تعبیرات کلی شمع و پروانه،
برخی استفادههای شاعرانه از این تعبیرات، در موضوع عشق
خود حافظ چند استفاده متفاوت از این کلیشهی شعری کرده. یه
ور چو پروانه
میگه پروانه از همراهی با شمع سوز دل داره، من بی حضور روی
و تعبیرات دیگه. اما پروانه در شعر حافظ یک معنی دیگه هم
کسی به وصل تو،
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد. یعنی زیر تیغ معشوق،
جای دیگری میگه، پروانهی مراد رسید. یعنی اجازهی وصال
تا چند همچو شمع
یا میگه:
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
به مژده جان به
میگه همین که باد بوی معشوق رو آورد، شمع جانش رو که روشن بودنش بود، به مژدگانی تقدیم کرد. این یکی از تعبیراتی هست که حافظ مرتبط با نور چشم شدن معشوق که یک پیامی رو به او میرسونه، یک معنیای رو به ذهن او میاره. در گذشته میگفتند چشم نور داره، حافظ میگفت نور روی معشوق، میاد و نور چشم ما میشه. و میگفت کسی به این وصال میرسه که هر دم زیر تیغ تو سر دیگری داشته باشه.
یه جای دیگری پروانه رو به شکل پروا، نه بیان میکنه. یعنی پروا، نَه. میگه من به خاطر دیدن روی تو، به خاطر اون مساله نور چشم شدن روی معشوق، هیچ پروایی ندارم. مثل همون مثالهایی که بالاتر از حافظ زدیم. از اون «نَه»، یا «نِه»، معنی مثبت اخذ میکنه. میگه پروا، نه. پروا نداشتن یعنی شجاعت. اگر چه در ظاهر با «نه» بیان شده، و در صورتش دارای پیام منفی هست، اما معنی مثبتی در اون قرار داده شده. مثل اینکه یه نفر بگه فلان چیز رو ندزدیدند. فعل منفی داره، ولی کاربردش مثبت هست.
پروا نِه، یعنی بیپروایی. ظاهر منفی، باطن مثبت.
کاربرد دیگر حیوانات در شعر حافظ اینه که سخن خودش رو از زبان اونها بیان میکنه. دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود، یعنی داشت این پیام رو میداد: اونی که تندخویی میکنه، نتیجهاش رو میبینه. تو ناراحت نباش.
دوشم ز بلبلی چه
گاهی از مقایسه بین حیوانات، برای مقایسه درجه اعتبار و سطح بالای کار خودش با دیگران استفاده میکنه.
میگه باز سفید، چو باشه در پی هر صید مختصر نرود.
به تاج هدهدم از
باشه، پرندهی شکاری کوچکی هست، میگه من مثل باز سفید، نه
اصلیترین موضوع حیوانات در شعر حافظ به «آهوی» ختن مربوط
توی این ویدیو دربارهی مطالبی مرتبط با حیوانات صحبت میکنیم
مثلاً حافظ بالش قو رو میگه سنجاب شاهی.
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه
مثلاً پیش خودش میگه: من به اون فکر میکنم!
اونم به من فکر میکنه؟ بعد از اونطرف، از زبان معشوقش جواب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه
البته نگفته بود من به اون فکر میکنم؛ اونم به من فکر میکنه؟
گفتمش مگذر زمانی، گفت ببخشید کار دارم. گفت معذورم بدار.
گفتمش مگذر
حافظ حکایت دام و دانه یا بند و دام رو در بیان احوالات یا
به خلق و لطف توان کرد صید اهل
صید دل رو مرتبط با صید کردن حیوانات به کار میبره.
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم
یا میگه همونطوری که توی فیلمهای وسترن، اون موقع نبوده،
واز برای صید دل بر گردنم زنجیر
میگه بالاترین درجهی خوشبختی نصیب من خواهد شد، بلکه همایی
همای اوج سعادت
یک حکایت دیگه از حیوانات، مربوط به «گربهی عابد» هست. که
عبید زاکانی در قصه موش و گربه میگه:
ناگهان گربه جست بر موشان
به امیر
گویند منظورش از «محتسب» امیر مبارزالدینی بود که به این
اگر
بیا
توی این ویدیو که در مورد حافظ و حیوانات بود، دو جا دربارهی معرفت حاصل کردن و شناخت بدست آوردن که به «نور چشم» شدن مربوط میشد اشاره کردیم. یکی جان دادن یا تا پای جان پیش رفتن برای شناخت بود، که میگفت همین که باد بوی معشوق رو آورد، شمع جانش رو داد، چون از روی معشوق، که نور داشت، اجازهی وصال پیدا کرد.
به مژده جان به
مثل اونچه میگفت از وقتی روی معشوق رو نمیبینیم، نور چشمم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
هنگام وداع تو ز
مسالهی نور چشم شدن بود. که یک چیزی معنی رو به ذهن او میرسید.
مورد دوم، آهویی بود که با «خون دل» به شناخت میرسید، و در
توی شعر فارسی میگفتند فرق انسان و حیوان، در صفات انسانی
علم
ورنی
حافظ مسالهی نور چشم
میگفت نه چندان هنر است
انسان هم حیوان ناطق هست.
رندی آموز و کرم کن که نه چندان
آخر همه حرفها میرسه به نور چشم شدن، میگه اونی که شراب
میگفت در کجا این ظلم بر انسان کنند، یعنی مردمک چشم، مردم
ماجرای شراب و نور چشم توی شعر حافظ، بلاتشبیه شبیه به اون
حافظ هم ماجرای شراب رو به مثل همینطوری استفاده کرده، توی
حیوانات بیشتری در شعر حافظ نام برده شده یا مرتبط با اونها مطالبی عنوان شده، در اینجا اشارهای به تعداد از اونها داشتیم، ممنون که این ویدیو رو تا اینجا ملاحظه کردید.
تا ویدیوی بعد، خدانگهدار.
نوشته حافظ و حیوانات، استفادهی حافظ و چند شاعر دیگر از حیوانات در شعر فارسی – حافظپجوهی اولین بار در حافظ و حافظپجوهی (نزدیکترین همنشینی و همسخنی با حافظ). پدیدار شد.
حافظ و
سلام موضوع این ویدیو دربارهی حضور حیوانات و استفاده از
جناب
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
همین سخن رو در شکل
اگر
شکرفروش
سعدی جایی میگه، به ما گفتند دنبال خوبان نرو، به قول حافظ،
سعدی
ای
حافظ
طمع
یا عطار در مورد مگس که دستشو میماله به هم و بعد همون دستو میزنه به صورتش میگه:
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
میگه زیبایی روی او رو دیدم، با دو تا دستم مثل مگسی که دستاش رو به هم میزنه، بعد میزنه به سرش. زدم توی سرم. عقلم چو مگس دو دست بر سر زد. امروز، همین اتفاق رو با تعبیرات دیگهای بیان میکنند.
طاوس رخش چو کرد یک جلوه
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
اگر همین ابتدا بخواهیم بگیم حیوان محبوب حافظ در اشعارش چی بوده؟ سیمرغ و هما و عنقا. سیمرغ و عنقا که یکی هستند. پرندهای افسانهایاند. این دو رو در معنی دست نیافتنی بودن معشوق استفاده کرده. هما رو هم میگفتند سایهاش روی سر هر کسی بیافته، سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد. یعنی خوشبخت میشه.
هر آن کاو خاطر مجموع
توی شعر مولوی، «گاو» این جایگاه رو داره. یعنی حیوان محبوب یا حیوانی که زیاد ذکرش در شعر مولانا رفته «گاو» هست.
مثلاً میگه یه نفر گاوش رو برد طویله، به قول امروزیها farm. یه شیری اومد گاوش رو خورد، جای گاو ِ نشست.
اون شخص شب اومد گاوش رو قَشو کنه، اسب رو قَشو میکنند، دست میزد بر اعضا و جوارح شیر، فکر میکرد که گاوه. میگه: اگر اون میدونست به جای گاوش، شیر نشسته، زهرهاش پاره میشد. مولوی از قول شیرِ میگه این فکر میکنه ما گاویم.
این چنین گستاخ زان میخاردم
کاو درین شب گاو میپنداردم
روستایی گاو در آخر ببست
شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
این چنین گستاخ زان میخاردم
کاو درین شب گاو میپنداردم
مولوی مقایسهها و تعبیرات زیادی با «گاو» در اشعارش داره.
اما موضوع این ویدیو، این نیست که کدوم شاعر از چه حیوانی بیشتر یاد کرده.
حافظ در باب پروانه، به جز تعبیرات کلی شمع و پروانه،
برخی استفادههای شاعرانه از این تعبیرات، در موضوع عشق
خود حافظ چند استفاده متفاوت از این کلیشهی شعری کرده. یه
ور چو پروانه
میگه پروانه از همراهی با شمع سوز دل داره، من بی حضور روی
و تعبیرات دیگه. اما پروانه در شعر حافظ یک معنی دیگه هم
کسی به وصل تو،
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد. یعنی زیر تیغ معشوق،
جای دیگری میگه، پروانهی مراد رسید. یعنی اجازهی وصال
تا چند همچو شمع
یا میگه:
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
به مژده جان به
میگه همین که باد بوی معشوق رو آورد، شمع جانش رو که روشن بودنش بود، به مژدگانی تقدیم کرد. این یکی از تعبیراتی هست که حافظ مرتبط با نور چشم شدن معشوق که یک پیامی رو به او میرسونه، یک معنیای رو به ذهن او میاره. در گذشته میگفتند چشم نور داره، حافظ میگفت نور روی معشوق، میاد و نور چشم ما میشه. و میگفت کسی به این وصال میرسه که هر دم زیر تیغ تو سر دیگری داشته باشه.
یه جای دیگری پروانه رو به شکل پروا، نه بیان میکنه. یعنی پروا، نَه. میگه من به خاطر دیدن روی تو، به خاطر اون مساله نور چشم شدن روی معشوق، هیچ پروایی ندارم. مثل همون مثالهایی که بالاتر از حافظ زدیم. از اون «نَه»، یا «نِه»، معنی مثبت اخذ میکنه. میگه پروا، نه. پروا نداشتن یعنی شجاعت. اگر چه در ظاهر با «نه» بیان شده، و در صورتش دارای پیام منفی هست، اما معنی مثبتی در اون قرار داده شده. مثل اینکه یه نفر بگه فلان چیز رو ندزدیدند. فعل منفی داره، ولی کاربردش مثبت هست.
پروا نِه، یعنی بیپروایی. ظاهر منفی، باطن مثبت.
کاربرد دیگر حیوانات در شعر حافظ اینه که سخن خودش رو از زبان اونها بیان میکنه. دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود، یعنی داشت این پیام رو میداد: اونی که تندخویی میکنه، نتیجهاش رو میبینه. تو ناراحت نباش.
دوشم ز بلبلی چه
گاهی از مقایسه بین حیوانات، برای مقایسه درجه اعتبار و سطح بالای کار خودش با دیگران استفاده میکنه.
میگه باز سفید، چو باشه در پی هر صید مختصر نرود.
به تاج هدهدم از
باشه، پرندهی شکاری کوچکی هست، میگه من مثل باز سفید، نه
اصلیترین موضوع حیوانات در شعر حافظ به «آهوی» ختن مربوط
توی این ویدیو دربارهی مطالبی مرتبط با حیوانات صحبت میکنیم
مثلاً حافظ بالش قو رو میگه سنجاب شاهی.
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه
مثلاً پیش خودش میگه: من به اون فکر میکنم!
اونم به من فکر میکنه؟ بعد از اونطرف، از زبان معشوقش جواب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه
البته نگفته بود من به اون فکر میکنم؛ اونم به من فکر میکنه؟
گفتمش مگذر زمانی، گفت ببخشید کار دارم. گفت معذورم بدار.
گفتمش مگذر
حافظ حکایت دام و دانه یا بند و دام رو در بیان احوالات یا
به خلق و لطف توان کرد صید اهل
صید دل رو مرتبط با صید کردن حیوانات به کار میبره.
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم
یا میگه همونطوری که توی فیلمهای وسترن، اون موقع نبوده،
واز برای صید دل بر گردنم زنجیر
میگه بالاترین درجهی خوشبختی نصیب من خواهد شد، بلکه همایی
همای اوج سعادت
یک حکایت دیگه از حیوانات، مربوط به «گربهی عابد» هست. که
عبید زاکانی در قصه موش و گربه میگه:
ناگهان گربه جست بر موشان
به امیر
گویند منظورش از «محتسب» امیر مبارزالدینی بود که به این
اگر
بیا
توی این ویدیو که در مورد حافظ و حیوانات بود، دو جا دربارهی معرفت حاصل کردن و شناخت بدست آوردن که به «نور چشم» شدن مربوط میشد اشاره کردیم. یکی جان دادن یا تا پای جان پیش رفتن برای شناخت بود، که میگفت همین که باد بوی معشوق رو آورد، شمع جانش رو داد، چون از روی معشوق، که نور داشت، اجازهی وصال پیدا کرد.
به مژده جان به
مثل اونچه میگفت از وقتی روی معشوق رو نمیبینیم، نور چشمم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
هنگام وداع تو ز
مسالهی نور چشم شدن بود. که یک چیزی معنی رو به ذهن او میرسید.
مورد دوم، آهویی بود که با «خون دل» به شناخت میرسید، و در
توی شعر فارسی میگفتند فرق انسان و حیوان، در صفات انسانی
علم
ورنی
حافظ مسالهی نور چشم
میگفت نه چندان هنر است
انسان هم حیوان ناطق هست.
رندی آموز و کرم کن که نه چندان
آخر همه حرفها میرسه به نور چشم شدن، میگه اونی که شراب
میگفت در کجا این ظلم بر انسان کنند، یعنی مردمک چشم، مردم
ماجرای شراب و نور چشم توی شعر حافظ، بلاتشبیه شبیه به اون
حافظ هم ماجرای شراب رو به مثل همینطوری استفاده کرده، توی
حیوانات بیشتری در شعر حافظ نام برده شده یا مرتبط با اونها مطالبی عنوان شده، در اینجا اشارهای به تعداد از اونها داشتیم، ممنون که این ویدیو رو تا اینجا ملاحظه کردید.
تا ویدیوی بعد، خدانگهدار.
نوشته حافظ و حیوانات، استفادهی حافظ و چند شاعر دیگر از حیوانات در شعر فارسی – حافظپجوهی اولین بار در حافظ و حافظپجوهی (نزدیکترین همنشینی و همسخنی با حافظ). پدیدار شد.
3,015 Listeners