شب دوازدهم | در غیبت سپیده
پیادهای سنگ می زند. سنگ بر پیشانی پسر فاطمه می خورد و خون جاری می شود. ذوالجناح، عطش فراموش می کند و چرخ می زند. حسین به دستاری، خون از دو چشم می گیرد که تیری بر سینه اش می نشیند. تیر بیرون می کشد و دست بر زخم می نهد و آرام می نالد:«خدایا تو میدانی، مردی را می کشند که روی زمین، پسر پیغمبری غیر او نیست.» و بعد، مشت پر خون بر آسمان می پاشد و صورت به خون دست خضاب می کند و می گوید: «جدم را این گونه ملاقات می کنم و به او شکایت می برم.»
تهیه شده در «گروه پادکستهای همیشه در میان»حمایت شده از سوی «هایوب» Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.