در دل شبهایی که بیپایان به نظر میرسند، جایی میان بیخوابی، اضطراب، و هجوم خاطرات، صدایی بلند میشود؛ صدای کسی که تصمیم گرفته در تاریکی بماند و تاریکی را بشناسد.
اونجاست، که از شبهای پرکابوس، تنهاییِ صادقانه، و سفر به درون آغاز میشود؛ جایی که «من مست و تو دیوانه» نه یک شکایت، که یک انتخاب است..