
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: ایران چه میگوید
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
میکشندم از دو جانب این به سویی آن به سویی
مُفتیان عقدم به شویی بسته، قاضیها به شویی
این گرفته گیسویم، آن یک گریبانم، خدایا
هر دو گویندم گُلی، گل را نباشد پشت و رویی
ای خدا، ای آسمان، ای آسمانها، ای خدایان!
همنشینِ سنگ خارا کی شود، کی شد، سبویی؟
من هنوز از طاقِ بستان دارم از عدلی نشانی
من هنوز از تختِ جم دارم ز فرّی گفت و گویی
داشتم مُلکی که میپیمود خورشیدش به روزی
یعنی از سوییش پیدا میشد و پنهان به سویی
از حلب تا کاشغر بر خاتمم حرفِ نگینی
آب و جاهِ سنجرم از بحرِ بیپایاب جویی
دید این خورشید و میداند که روی این زمینها
از اسیران جهان بشنید روزی های و هویی
دید این خورشید و میداند که شاهان جهان را
بوسه بر درگاه من میبود سنگین آرزویی
بیگمان زآن رفتگان اکنون کسی گر باز گردد
اشکریزان گوید ای ایران! تو ایرانی؟ تو اویی؟
من دیاری بودم از فرخندگی رشک بهشتی!
من زمینی بودم از خوبی چو رخسار نکویی
سر به سر نخجیرگاهی از پیِ نخجیرگاهی!
جا به جا لغزنده جویی از بَرِ لغزنده جویی!
آنک آنجا بود، کانجا کرد پرویزی شکاری!
اینک اینجا بود، کاینجا شانه زد شیرین به مویی!
خود همینجا بود؛ کاینجا تاخت بهرامی به گوری
پای آهویی ز پیکان دوخت بر پشت سروئی!(1)
بوسه زد بر سمّ ِ اسبِ شاه، اینجا پادشاهی
ضبط کرد این نقش را کوهی و تصدیقِ عدویی!
خم شد اینجا پشت قیصر تا ببوسد سمّ ِ اسبی!
خرد شد آنجا سپاهی، ملّتِ پرخاشجویی!
بود در هرگوشهای چون بیشه شیری، نامداری!
بود در هر دامنی چون کوهببری، تندخویی
▨ نام شعر: ایران چه میگوید
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
میکشندم از دو جانب این به سویی آن به سویی
مُفتیان عقدم به شویی بسته، قاضیها به شویی
این گرفته گیسویم، آن یک گریبانم، خدایا
هر دو گویندم گُلی، گل را نباشد پشت و رویی
ای خدا، ای آسمان، ای آسمانها، ای خدایان!
همنشینِ سنگ خارا کی شود، کی شد، سبویی؟
من هنوز از طاقِ بستان دارم از عدلی نشانی
من هنوز از تختِ جم دارم ز فرّی گفت و گویی
داشتم مُلکی که میپیمود خورشیدش به روزی
یعنی از سوییش پیدا میشد و پنهان به سویی
از حلب تا کاشغر بر خاتمم حرفِ نگینی
آب و جاهِ سنجرم از بحرِ بیپایاب جویی
دید این خورشید و میداند که روی این زمینها
از اسیران جهان بشنید روزی های و هویی
دید این خورشید و میداند که شاهان جهان را
بوسه بر درگاه من میبود سنگین آرزویی
بیگمان زآن رفتگان اکنون کسی گر باز گردد
اشکریزان گوید ای ایران! تو ایرانی؟ تو اویی؟
من دیاری بودم از فرخندگی رشک بهشتی!
من زمینی بودم از خوبی چو رخسار نکویی
سر به سر نخجیرگاهی از پیِ نخجیرگاهی!
جا به جا لغزنده جویی از بَرِ لغزنده جویی!
آنک آنجا بود، کانجا کرد پرویزی شکاری!
اینک اینجا بود، کاینجا شانه زد شیرین به مویی!
خود همینجا بود؛ کاینجا تاخت بهرامی به گوری
پای آهویی ز پیکان دوخت بر پشت سروئی!(1)
بوسه زد بر سمّ ِ اسبِ شاه، اینجا پادشاهی
ضبط کرد این نقش را کوهی و تصدیقِ عدویی!
خم شد اینجا پشت قیصر تا ببوسد سمّ ِ اسبی!
خرد شد آنجا سپاهی، ملّتِ پرخاشجویی!
بود در هرگوشهای چون بیشه شیری، نامداری!
بود در هر دامنی چون کوهببری، تندخویی