
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: هیچیم و چیزی کم
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
_________
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهلِ این عالم که میبینی
وز اهل عالمهای دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستی؟
از عالمِ هیچیم و چیزی کم، گفتم
غم نیز چون شادی برای خود
خدایی، عالمی دارد
نورِ سیاه مبهمی دارد
پس زنده باشد مثل شادی، غم
ما دوستدارِ سایههای تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نمازِ شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم.
□
رفتم فراز بام خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشهها و سوسکها بسیار
دیدم که اینک روشنایم خورده خواهد شد
کِشتم اسیرِ بیمروت زرده خواهد شد
باغِ شبم افسرده، خونِ مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایم را
و پشهها و سوسکها رفتند
غم رفت، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه دیدم آن طرفتر از سهکنجِ بام
یک دختر زیباتر از رویای شبنمها
تنها
انگار روحِ آبی و آب است
انگار هم بیدار، هم خواب است
انگار غم در کسوتِ شادی ست
انگار تصویر خدا در بهترین قاب است
انگارها بگذار
بیمار!
او آن «نمیدانی و میدانی» ست
او لحظهٔ فرّار جادویی
او جادوانه جاودانتاب است
محضِ خلوص و مطلقِ ناب است
□
از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدّهای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسایِ بن مریم
مثل نگاه غمگنانهٔ ما
مثل بچهٔ آدم
آنگاه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک
باز ما
باز هیچیم و چیزی کم.
▨
مهدی اخوان ثالث
متخلص به م. امید
ـــــــــــ
پینوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با متن چاپ شده در کتاب، کم و بیشیهایی دارد.
▨ نام شعر: هیچیم و چیزی کم
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
_________
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهلِ این عالم که میبینی
وز اهل عالمهای دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستی؟
از عالمِ هیچیم و چیزی کم، گفتم
غم نیز چون شادی برای خود
خدایی، عالمی دارد
نورِ سیاه مبهمی دارد
پس زنده باشد مثل شادی، غم
ما دوستدارِ سایههای تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نمازِ شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم.
□
رفتم فراز بام خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشهها و سوسکها بسیار
دیدم که اینک روشنایم خورده خواهد شد
کِشتم اسیرِ بیمروت زرده خواهد شد
باغِ شبم افسرده، خونِ مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایم را
و پشهها و سوسکها رفتند
غم رفت، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه دیدم آن طرفتر از سهکنجِ بام
یک دختر زیباتر از رویای شبنمها
تنها
انگار روحِ آبی و آب است
انگار هم بیدار، هم خواب است
انگار غم در کسوتِ شادی ست
انگار تصویر خدا در بهترین قاب است
انگارها بگذار
بیمار!
او آن «نمیدانی و میدانی» ست
او لحظهٔ فرّار جادویی
او جادوانه جاودانتاب است
محضِ خلوص و مطلقِ ناب است
□
از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدّهای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسایِ بن مریم
مثل نگاه غمگنانهٔ ما
مثل بچهٔ آدم
آنگاه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک
باز ما
باز هیچیم و چیزی کم.
▨
مهدی اخوان ثالث
متخلص به م. امید
ـــــــــــ
پینوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با متن چاپ شده در کتاب، کم و بیشیهایی دارد.