
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیدهی دماوندیه ۲)
▨ شاعر: ملک الشعرا بهار
▨ با صدای: ایرج گرگین
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
ای دیوِ سپیدِ پای در بند
ای گنبدِ گیتی ای دماوند
از سیم به سر، یکی کلهخود
ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهرِ دلبند
تا وارهی از دمِ ستوران
وین مردم نحس دیو مانند
با شیرِ سپهر بسته پیمان
با اخترِ سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو، ای دماوند
تو مشتِ درشتِ روزگاری
از گردش قرنها پسافکند
ای مشتِ زمین بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی تو نه مشت روزگاری
ای کوه، نیَم ز گفته خرسند
تو قلبِ فسردهی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر ای دلِ زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همیخند
پنهان مکن آتش درون را
زین سوختهجان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانَت، به جانْت سوگند
بر ژرف دهانت سخت بندی
بر بسته سپهرِ زالِ پُر فَند
من بندِ دهانت برگشایم
ور بگشایند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم
برقی که بسوزد آن دهان بند
من این کنم و بود که آید
نزدیک تو این عمل خوشایند
آزاد شوی و بر خروشی
مانندهی
▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیدهی دماوندیه ۲)
▨ شاعر: ملک الشعرا بهار
▨ با صدای: ایرج گرگین
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
ای دیوِ سپیدِ پای در بند
ای گنبدِ گیتی ای دماوند
از سیم به سر، یکی کلهخود
ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهرِ دلبند
تا وارهی از دمِ ستوران
وین مردم نحس دیو مانند
با شیرِ سپهر بسته پیمان
با اخترِ سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو، ای دماوند
تو مشتِ درشتِ روزگاری
از گردش قرنها پسافکند
ای مشتِ زمین بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی تو نه مشت روزگاری
ای کوه، نیَم ز گفته خرسند
تو قلبِ فسردهی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر ای دلِ زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همیخند
پنهان مکن آتش درون را
زین سوختهجان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانَت، به جانْت سوگند
بر ژرف دهانت سخت بندی
بر بسته سپهرِ زالِ پُر فَند
من بندِ دهانت برگشایم
ور بگشایند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم
برقی که بسوزد آن دهان بند
من این کنم و بود که آید
نزدیک تو این عمل خوشایند
آزاد شوی و بر خروشی
مانندهی