
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: هیچ
▨ شاعر: مظاهر مصفا
▨ با صدای: مهدی نوریان
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ
جان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ
از شهر بی کرانهٔ هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ
از کوره راه هرگز و هیچم مسافری
در دست خون هرگز و در پای خار هیچ
در دل امید سرد و به سر آرزوی خام
در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ
در کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگر
بر جبهه نقش کاش و به چهرهنگار هیچ
دنبال آب زندگی از چشمه سار مرگ
جویای نخل مردمی از جویبار هیچ
دست از کنار شسته نشسته میان موج
پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ
اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل
فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ
خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال
در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ
دیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهول
عقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچ
با عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعف
با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ
هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی
از دفتر زمانهٔ بیاعتبار هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ
عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ
...
▨ نام شعر: هیچ
▨ شاعر: مظاهر مصفا
▨ با صدای: مهدی نوریان
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ
جان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ
از شهر بی کرانهٔ هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ
از کوره راه هرگز و هیچم مسافری
در دست خون هرگز و در پای خار هیچ
در دل امید سرد و به سر آرزوی خام
در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ
در کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگر
بر جبهه نقش کاش و به چهرهنگار هیچ
دنبال آب زندگی از چشمه سار مرگ
جویای نخل مردمی از جویبار هیچ
دست از کنار شسته نشسته میان موج
پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ
اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل
فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ
خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال
در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ
دیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهول
عقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچ
با عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعف
با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ
هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی
از دفتر زمانهٔ بیاعتبار هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ
عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ
...