
Sign up to save your podcasts
Or
بدان دختران رد افراسیاب
نگه کرد کاووس مژگان پر آب
پس پردهٔ شاهشان جای کرد
همانگه پرستنده بر پای کرد
اسیران و آن کس که بود از نوا
بیاراست مر هر یکی را جدا
یکی را نگهبان یکی را به بند
ببردند از پیش شاه بلند
از آن پس همه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
به ارزانیان داد تا آفرین
بخوانند بر شاه ایران زمین
دگر بردگان مهتران را سپرد
به ایوان ببرد از بزرگان و خرد
بیاراستند از در جهن جای
خورش با پرستنده و رهنمای
به دژ بر یکی جای تاریک بود
ز دل دور با دخمه نزدیک بود
به گرسیوز آمد چنان جای بهر
چنینست کردار گردنده دهر
خنک آن کسی کو بود پادشا
کفی راد دارد دلی پارسا
بداند که گیتی بر او بگذرد
نگردد به گرد در بی خرد
خرد چون شود از دو دیده سرشک
چنان هم که دیوانه خواهد پزشک
از آن پس کز ایشان بپردخت شاه
ز بیگانه مردم تهی کرد گاه
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد
نبشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره
درم داد و دینار درویش را
پراگنده و مردم خویش را
به دو هفته در پیش درگاه شاه
از انبوه بخشش ندیدند راه
سیم هفته بر جایگاه مهی
نشست اندر آرام با فرهی
ز بس نالهٔ نای و بانگ سرود
همی داد گل جام می را درود
به یک هفته از کاخ کاووس کی
همی موج برخاست از جام می
سر ماه نو خلعت گیو ساخت
همی زر و پیروزه اندر نشاخت
طبقهای زرین و پیروزه جام
کمرهای زرین و زرین ستام
پرستار با طوق و با گوشوار
همان یاره و تاج گوهر نگار
همان جامهٔ تخت و افگندنی
ز رنگ و ز بو وز پراگندنی
فرستاد تا گیو را خواندند
بر اورنگ زرینش بنشاندند
ببردند خلعت به نزدیک اوی
بمالید گیو اندر آن تخت روی
5
99 ratings
بدان دختران رد افراسیاب
نگه کرد کاووس مژگان پر آب
پس پردهٔ شاهشان جای کرد
همانگه پرستنده بر پای کرد
اسیران و آن کس که بود از نوا
بیاراست مر هر یکی را جدا
یکی را نگهبان یکی را به بند
ببردند از پیش شاه بلند
از آن پس همه خواسته هرچه بود
ز دینار وز گوهر نابسود
به ارزانیان داد تا آفرین
بخوانند بر شاه ایران زمین
دگر بردگان مهتران را سپرد
به ایوان ببرد از بزرگان و خرد
بیاراستند از در جهن جای
خورش با پرستنده و رهنمای
به دژ بر یکی جای تاریک بود
ز دل دور با دخمه نزدیک بود
به گرسیوز آمد چنان جای بهر
چنینست کردار گردنده دهر
خنک آن کسی کو بود پادشا
کفی راد دارد دلی پارسا
بداند که گیتی بر او بگذرد
نگردد به گرد در بی خرد
خرد چون شود از دو دیده سرشک
چنان هم که دیوانه خواهد پزشک
از آن پس کز ایشان بپردخت شاه
ز بیگانه مردم تهی کرد گاه
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد
نبشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره
درم داد و دینار درویش را
پراگنده و مردم خویش را
به دو هفته در پیش درگاه شاه
از انبوه بخشش ندیدند راه
سیم هفته بر جایگاه مهی
نشست اندر آرام با فرهی
ز بس نالهٔ نای و بانگ سرود
همی داد گل جام می را درود
به یک هفته از کاخ کاووس کی
همی موج برخاست از جام می
سر ماه نو خلعت گیو ساخت
همی زر و پیروزه اندر نشاخت
طبقهای زرین و پیروزه جام
کمرهای زرین و زرین ستام
پرستار با طوق و با گوشوار
همان یاره و تاج گوهر نگار
همان جامهٔ تخت و افگندنی
ز رنگ و ز بو وز پراگندنی
فرستاد تا گیو را خواندند
بر اورنگ زرینش بنشاندند
ببردند خلعت به نزدیک اوی
بمالید گیو اندر آن تخت روی
10,038 Listeners
2,284 Listeners
7,789 Listeners
1,458 Listeners
1,044 Listeners
264 Listeners
347 Listeners
93 Listeners
119 Listeners
2,915 Listeners
377 Listeners
524 Listeners
3 Listeners
6 Listeners