
Sign up to save your podcasts
Or
به ایرانیان گفت هنگام من
فراز آمد و تازه شد کام من
بخواهید چیزی که باید ز من
که آمد پراگندن انجمن
همه مهتران زار و گریان شدند
ز درد شهنشاه بریان شدند
همی گفت هرکس که ای شهریار
که را مانی این تاج را یادگار
چو بشنید دستان خسرو پرست
زمین را ببوسید و برپای جست
چنین گفت کای شهریار جهان
سزد کآرزوها ندارم نهان
تو دانی که رستم به ایران چه کرد
به رزم و به بزم و به ننگ و نبرد
چو کاووس کی شد به مازندران
رهی دور و فرسنگهای گران
چو دیوان ببستند کاووس را
چو گودرز گردنکش و طوس را
تهمتن چو بشنید تنها برفت
به مازندران روی بنهاد تفت
بیابان و تاریکی و دیو و شیر
همان جادوی و اژدهای دلیر
بدان رنج و تیمار ببرید راه
به مازندران شد به نزدیک شاه
بدرید پهلوی دیو سپید
جگرگاه پولاد غندی و بید
سر سنجه را ناگه از تن بکند
خروشش برآمد به ابر بلند
چو سهراب فرزند کاندر جهان
کسی را نبود از کهان و مهان
بکشت از پی کین کاووس شاه
ز دردش بگرید همی سال و ماه
وز آن پس کجا رزم کاموس کرد
به مردی به ابر اندر آورد گرد
ز کردار او چند رانم سخن
که هم داستانها نیاید به بن
اگر شاه سیر آمد از تاج و گاه
چه ماند بدین شیردل نیکخواه
چنین داد پاسخ که کردار اوی
به نزدیک ما رنج و تیمار اوی
که داند مگر کردگار سپهر
نمایندهٔ کام و آرام و مهر
سخنهای او نیست اندر نهفت
نداند کس او را به آفاق جفت
5
77 ratings
به ایرانیان گفت هنگام من
فراز آمد و تازه شد کام من
بخواهید چیزی که باید ز من
که آمد پراگندن انجمن
همه مهتران زار و گریان شدند
ز درد شهنشاه بریان شدند
همی گفت هرکس که ای شهریار
که را مانی این تاج را یادگار
چو بشنید دستان خسرو پرست
زمین را ببوسید و برپای جست
چنین گفت کای شهریار جهان
سزد کآرزوها ندارم نهان
تو دانی که رستم به ایران چه کرد
به رزم و به بزم و به ننگ و نبرد
چو کاووس کی شد به مازندران
رهی دور و فرسنگهای گران
چو دیوان ببستند کاووس را
چو گودرز گردنکش و طوس را
تهمتن چو بشنید تنها برفت
به مازندران روی بنهاد تفت
بیابان و تاریکی و دیو و شیر
همان جادوی و اژدهای دلیر
بدان رنج و تیمار ببرید راه
به مازندران شد به نزدیک شاه
بدرید پهلوی دیو سپید
جگرگاه پولاد غندی و بید
سر سنجه را ناگه از تن بکند
خروشش برآمد به ابر بلند
چو سهراب فرزند کاندر جهان
کسی را نبود از کهان و مهان
بکشت از پی کین کاووس شاه
ز دردش بگرید همی سال و ماه
وز آن پس کجا رزم کاموس کرد
به مردی به ابر اندر آورد گرد
ز کردار او چند رانم سخن
که هم داستانها نیاید به بن
اگر شاه سیر آمد از تاج و گاه
چه ماند بدین شیردل نیکخواه
چنین داد پاسخ که کردار اوی
به نزدیک ما رنج و تیمار اوی
که داند مگر کردگار سپهر
نمایندهٔ کام و آرام و مهر
سخنهای او نیست اندر نهفت
نداند کس او را به آفاق جفت
10,174 Listeners
235 Listeners
491 Listeners
2,744 Listeners
340 Listeners
564 Listeners
92 Listeners
3,003 Listeners
513 Listeners
4 Listeners
6 Listeners
56 Listeners