
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: در بستهام
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
_________
دربستهام، شب است.
بامن، شبِ من، تاریک همچو گور،
با آنکه دور از او نه چنانم،
او از من است دور.
خاموش میگذارم من با شبی چنین
هر لحظهای چراغ.
میکاهمش ز روغن،
میسایمش ز تن،
.تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
تا از قطارِ رفتهٔ تاریکِ لحظهها،
روشن به دست آیدم آن لحظه کاندران
چون بوی در دماغ گل او جای برده است،
تن میفشارم از در و دیوار
و تنگنای خانه تن از من فشرده است.
نجوای محرمانه میآغازد
تاریک خانهٔ من با من.
دارد به گوش حرف مرا،او
دارم به گوش حرف ورا، من.
و هر جدار خاموش،
زین حرف کاو چه وقت میآید
دارد به ما نگران گوش.
و شب، عبوس و سرد،
بر ما، به کار مینگرد.
یک دلفریب، با قدمش لنگ،
در سایهٔ گسستهجداری،.
پنهان به راه میگذرد.
وسنگها به «کاسِم» بسته تنکبود
سَر بَر سریر خاک نشانده،
چشمی شدهاند، مینگرندش
لنگ ایستاده در ره مانده.
و من به هر نشانی باریک
آنگاه مانده با شب، آری
خو بستهام به خانهٔ تاریک.
.چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه
خاموش میگذارم
هر لحظهای چراغ.
میکاهمش ز روغن
میسایمش به تن
تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
▨
نیما یوشیج
تیر ماه ۱۳۲۹
By شهروز کبیری▨ نام شعر: در بستهام
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
_________
دربستهام، شب است.
بامن، شبِ من، تاریک همچو گور،
با آنکه دور از او نه چنانم،
او از من است دور.
خاموش میگذارم من با شبی چنین
هر لحظهای چراغ.
میکاهمش ز روغن،
میسایمش ز تن،
.تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
تا از قطارِ رفتهٔ تاریکِ لحظهها،
روشن به دست آیدم آن لحظه کاندران
چون بوی در دماغ گل او جای برده است،
تن میفشارم از در و دیوار
و تنگنای خانه تن از من فشرده است.
نجوای محرمانه میآغازد
تاریک خانهٔ من با من.
دارد به گوش حرف مرا،او
دارم به گوش حرف ورا، من.
و هر جدار خاموش،
زین حرف کاو چه وقت میآید
دارد به ما نگران گوش.
و شب، عبوس و سرد،
بر ما، به کار مینگرد.
یک دلفریب، با قدمش لنگ،
در سایهٔ گسستهجداری،.
پنهان به راه میگذرد.
وسنگها به «کاسِم» بسته تنکبود
سَر بَر سریر خاک نشانده،
چشمی شدهاند، مینگرندش
لنگ ایستاده در ره مانده.
و من به هر نشانی باریک
آنگاه مانده با شب، آری
خو بستهام به خانهٔ تاریک.
.چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه
خاموش میگذارم
هر لحظهای چراغ.
میکاهمش ز روغن
میسایمش به تن
تا در رهم نگیرد جز او کسی سراغ.
▨
نیما یوشیج
تیر ماه ۱۳۲۹