Radio Hekayat | رادیو حکایت

قصه عینکم - رسول پرویزی


Listen Later

برای من لحظه عجیب و عظیمی بود! همینکه عینک به چشم من رسید ناگهان دنیا برایم تغییر کرد. همه چیز برایم عوض شد. یادم می‌آید که بعدازظهر یک روز پائیز بود. آفتاب رنگ رفته و زردی طالع بود. برگ درختان مثل سربازان تیر خورده تک تک می‌افتادند. من که تا آن روز از درخت‌ها جز انبوهی برگ در هم رفته چیزی نمی‌دیدم، ناگهان برگ‌ها را جدا جدا دیدم. من که دیوار مقابل اطاقمان را یک دست و صاف می‌دیدم و آجرها مخلوط و با هم به چشمم می‌خورد، در قرمزی آفتاب آجرها را تک تک دیدم و فاصلة آنها را تشخیص دادم. نمی‌دانید چه لذتی یافتم. مثل آن بود که دنیا را به من داده‌اند. هرگز آن دقیقه و آن لذت تکرار نشد. هیچ چیز جای آن دقایق را برای من نگرفت.



صفحه اینستاگرام رادیو حکایت:

https://www.instagram.com/radiohekayat


کانال تلگرام رادیو حکایت:

https://t.me/radiohekayat1403


لینک حمایت های ارزی و ریالی از پادکست رادیو حکایت:

https://hamibash.com/Radiohekayat

Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

Radio Hekayat | رادیو حکایتBy مجید غفارنیا