کم بودن سن، مانع کار جهادی نشد و ۲ خواهر روایت ما، پاشون به بیمارستان کرونایی باز شد.
دو خواهری که فکر میکردن کرونا 2-3 ماهی بیشتر مهمون ما نیست.
دو خواهری که به خیلیا زنگ زدن تا بتونن وارد بیمارستان بشن ولی یکی از خواهر هابه خاطر سن کمش، جا موند.
خواهری که رفت و خواهری که جاماند.
دختری که به خاطر جاموندن از شیفت بیمارستان، نماز میخوند تا بلکه جایگزین شیفت بیمارستان بشه.
در این قسمت از روایت کرونا، پای خاطرات 2 تا خواهر مینشینیم که دوست نداشتن، اسمشون مطرح بشه و دوست داشتن گمنام بمونن.