پادکست هزارویک شب

شب چهل‌وهفت ـ حکایت ملک‌نعمان و فرزندان او


Listen Later

«به سوی او رفت و به آواز بلند گفت: کیستی که فرح و شادی از ما برده‌ای و اکنون با شمشیر کشیده آمده‌ای که گویا با سپاهی حمله می‌کنی؟»


شنیدیم که شرکان روی اسب خوابش برد و به باغی رسید که شاهزاده‌ای مسیحی و کنیزکانش آنجا مشغول تفرج بودند. حالا بشنوید ادامۀ داستان شرکان و شاهزاده را. 


بعضی واژه‌های دشوار شب ۴۷:


ذرع: واحد اندازه‌گیری طول، نزدیک به یک متر

لئیم: پست، فرومایه

صنم: بت

فتّان: فتنه‌گر، فریبا

فرقان: قرآن

تمتّع برداشتن: بهرۀ جنسی جستن

طاق: فرد، بی‌همتا

Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

...more
View all episodesView all episodes
Download on the App Store

پادکست هزارویک شبBy studio senoghte