
Sign up to save your podcasts
Or
چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
سوی طیسفون شد ز شهر صطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
چو بر تخت پیروز بنشست گفت
که از من مدارید چیزی نهفت
شما را سوی من گشادست راه
به روز سپید و شبان سیاه
بزرگ آن کسی کو به گفتار راست
زبان را بیاراست و کژی نخواست
چو بخشایش آرد به خشم اندرون
سر راستان خواندش رهنمون
نهد تخت خشنودی اندر جهان
بیابد به داد آفرین مهان
دل خویش را دور دارد ز کین
مهان و کهانش کنند آفرین
هر آن گه که شد پادشا کژ گوی
ز کژی شود شاه پیکارجوی
سخن را بباید شنید از نخست
چو دانا شود پاسخ آید درست
چو داننده مردم بود آزوِر
همی دانش او نیاید به بر
هر آن گه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در سر شراب
چنان هم که باید دل لشکری
همه در نکوهش کند کهتری
توانگر کجا سخت باشد به چیز
فرومایهتر شد ز درویش نیز
چو درویش نادان کند مهتری
به دیوانگی ماند این داوری
چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان برنخواند بسی
ستون خرد بردباری بود
چو تندی کند تن به خواری بود
چو خرسند گشتی به داد خدای
توانگر شدی یکدل و پاکرای
گر آزاد داری تنت را ز رنج
تن مرد بیرنج بهتر ز گنج
هر آن کس که بخشش کند با کسی
بمیرد تنش نام ماند بسی
همه سر به سر دست نیکی برید
جهان جهان را به بد مسپرید
همه مهتران آفرین خواندند
زبرجد به تاجش برافشاندند
جوان بود سالش سه پنج و یکی
ز شاهی ورا بهره بود اندکی
همیراند کار جهان سوفزای
قباد اندر ایران نبد کدخدای
همه کار او پهلوان راندی
کسی را بر شاه ننشاندی
نه موبد بد او را نه فرمان روای
جهان بد به دستوری سوفزای
5
99 ratings
چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
سوی طیسفون شد ز شهر صطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
چو بر تخت پیروز بنشست گفت
که از من مدارید چیزی نهفت
شما را سوی من گشادست راه
به روز سپید و شبان سیاه
بزرگ آن کسی کو به گفتار راست
زبان را بیاراست و کژی نخواست
چو بخشایش آرد به خشم اندرون
سر راستان خواندش رهنمون
نهد تخت خشنودی اندر جهان
بیابد به داد آفرین مهان
دل خویش را دور دارد ز کین
مهان و کهانش کنند آفرین
هر آن گه که شد پادشا کژ گوی
ز کژی شود شاه پیکارجوی
سخن را بباید شنید از نخست
چو دانا شود پاسخ آید درست
چو داننده مردم بود آزوِر
همی دانش او نیاید به بر
هر آن گه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در سر شراب
چنان هم که باید دل لشکری
همه در نکوهش کند کهتری
توانگر کجا سخت باشد به چیز
فرومایهتر شد ز درویش نیز
چو درویش نادان کند مهتری
به دیوانگی ماند این داوری
چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان برنخواند بسی
ستون خرد بردباری بود
چو تندی کند تن به خواری بود
چو خرسند گشتی به داد خدای
توانگر شدی یکدل و پاکرای
گر آزاد داری تنت را ز رنج
تن مرد بیرنج بهتر ز گنج
هر آن کس که بخشش کند با کسی
بمیرد تنش نام ماند بسی
همه سر به سر دست نیکی برید
جهان جهان را به بد مسپرید
همه مهتران آفرین خواندند
زبرجد به تاجش برافشاندند
جوان بود سالش سه پنج و یکی
ز شاهی ورا بهره بود اندکی
همیراند کار جهان سوفزای
قباد اندر ایران نبد کدخدای
همه کار او پهلوان راندی
کسی را بر شاه ننشاندی
نه موبد بد او را نه فرمان روای
جهان بد به دستوری سوفزای
10,039 Listeners
2,284 Listeners
7,789 Listeners
1,458 Listeners
1,046 Listeners
264 Listeners
347 Listeners
93 Listeners
119 Listeners
2,921 Listeners
377 Listeners
524 Listeners
3 Listeners
6 Listeners