زندگی واسه ژیلین و کاستیلین از قبل خیلی سختتر و بدتر شده. قبلا حداقل توی آغل بودن؛ الان تو چاله زندگی میکنن. ژیلین یه زمزمههای خطرناکی از طرف مردای تاتار میشنوه و وقتی از دینا هم خبری نمیشه، پاک خودش رو میبازه. بنده خدا. چه سرنوشتی پیدا کرد این ژیلین بیچاره ما. کاش نیت نمیکرد بره دیدن مادرش.