
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: ریشه در خاک
▨ شاعر: فریدون مشیری
▨ با صدای: شاعر و حسین علیزاده
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــ
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسردهست
دلت را خار خار ِ ناامیدی سخت آزردهست
غم این نابهسامانی همه توش و توانت را ز تن بُردهست
تو با خون و عرق، این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه طوفانِ بنیانکن دَر افتادی
تو را کوچیدن از این خاک، دل برکندن از جان است
تو را با برگبرگِ این چمن پیوندِ پنهان است
تو را این ابر ِ ظلمتگستر ِ بیرحم ِ بیباران
تو را این خشکسالیهای پی در پی
تو را از نیمه ره برگشتن ِ یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند
تو را هنگامۀ شوم شغالان
بانگ بیتعطیل زاغان
در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیبِ خویش
که از آن سویِ گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج ِ خورشید است؛
تو با آن گونههای سوخته از آفتابِ دشت
تو با آن چهرهی افروخته از آتش ِ غیرت
-که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است-
تو با چشمانِ غمباری
ـ که روزی چشمهی ِ جوشان ِشادی بود
اینک حسرت و افسوس، بر آن
سایه افکندهست ـ خواهی رفت
و اشکِ من تو را بدرورد خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاکِ از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنایی گرچه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه، میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گُل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ ِ کوه، چون خورشید
سرود ِ فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
▨
توضیح فریدون مشیری دربارهی این شعر: ریشه در خاک داستان مختصری دارد؛ یک وقت خدای نکرده بعضیها به خودشون نگیرند که چون به دلایلی به هر حال وطن عزیزشان را ترک کردهاند من قصد ملامتی دارم به اونها، ابدا همچین چیزی نیست. دوست عزیزی که دیشب در منزلش بودیم در سیاتل، همان کسی است که ۲۲ سال پیش با دورنمای بسیار زیبا و فریبندهای از غرب، که امریکا باشد، از من میخواست که با خانوادهام مثل او که قصد کوچ از ایران را داشت من هم کوچ کنم و بیام. و شبی تا پاسی از نیمهشب در این زمینه سخن گفتیم و به هر حال آنچه او میخواست بسیار شاید منطقی، زیبا، فریبنده، همه چیز از این قبیل بود. من ازش خواستم تا فردا صبح بیاندیشم و جوابی به او بدم. جوابی که من به او دادم، همین شعر ریشه در خاک است
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
By Schahrouz Kabiri5
33 ratings
▨ نام شعر: ریشه در خاک
▨ شاعر: فریدون مشیری
▨ با صدای: شاعر و حسین علیزاده
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــ
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسردهست
دلت را خار خار ِ ناامیدی سخت آزردهست
غم این نابهسامانی همه توش و توانت را ز تن بُردهست
تو با خون و عرق، این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه طوفانِ بنیانکن دَر افتادی
تو را کوچیدن از این خاک، دل برکندن از جان است
تو را با برگبرگِ این چمن پیوندِ پنهان است
تو را این ابر ِ ظلمتگستر ِ بیرحم ِ بیباران
تو را این خشکسالیهای پی در پی
تو را از نیمه ره برگشتن ِ یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند
تو را هنگامۀ شوم شغالان
بانگ بیتعطیل زاغان
در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیبِ خویش
که از آن سویِ گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج ِ خورشید است؛
تو با آن گونههای سوخته از آفتابِ دشت
تو با آن چهرهی افروخته از آتش ِ غیرت
-که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است-
تو با چشمانِ غمباری
ـ که روزی چشمهی ِ جوشان ِشادی بود
اینک حسرت و افسوس، بر آن
سایه افکندهست ـ خواهی رفت
و اشکِ من تو را بدرورد خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاکِ از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنایی گرچه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه، میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گُل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ ِ کوه، چون خورشید
سرود ِ فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
▨
توضیح فریدون مشیری دربارهی این شعر: ریشه در خاک داستان مختصری دارد؛ یک وقت خدای نکرده بعضیها به خودشون نگیرند که چون به دلایلی به هر حال وطن عزیزشان را ترک کردهاند من قصد ملامتی دارم به اونها، ابدا همچین چیزی نیست. دوست عزیزی که دیشب در منزلش بودیم در سیاتل، همان کسی است که ۲۲ سال پیش با دورنمای بسیار زیبا و فریبندهای از غرب، که امریکا باشد، از من میخواست که با خانوادهام مثل او که قصد کوچ از ایران را داشت من هم کوچ کنم و بیام. و شبی تا پاسی از نیمهشب در این زمینه سخن گفتیم و به هر حال آنچه او میخواست بسیار شاید منطقی، زیبا، فریبنده، همه چیز از این قبیل بود. من ازش خواستم تا فردا صبح بیاندیشم و جوابی به او بدم. جوابی که من به او دادم، همین شعر ریشه در خاک است
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

7,912 Listeners

2,072 Listeners

1,064 Listeners

1,160 Listeners

427 Listeners

13 Listeners

56 Listeners

480 Listeners

2,951 Listeners

17 Listeners

21 Listeners

671 Listeners

45 Listeners

0 Listeners