▨ نام شعر: عقاب
▨ شاعر: پرویز ناتل خانلری
▨ با صدای: پرویز ناتل خانلری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
این شعر به صادق هدایت تقدیم شده است
ــــــــــــــــــ
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شَباب
دید کش دور به انجام رسید
آفتابَش به لبِ بام رسید
باید از هستی دل برگیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چارهی ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چارهی کار
گشت بر باد سبک سیر سوار
گلّه کآهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان، بیم زده، دلنگران
شد پی برهی نوزاد دوان
کبک، در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو اِستاد و نگهکرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سَر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت
چارهی مرگ، نه کاریست حقیر
زنده را دل نشود از جان سیر
صید هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت در آن دامنِ دشت
زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کفِ طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سالها زیسته افزون ز شمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت که: «ای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشایی
بکنم هرچه تو می فرمایی»
گفت: «ما بندهی درگاه توییم
تا که هستیم؛ هواخواه توییم
بنده آماده، بگو فرمان چیست؟
جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
دل، چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که ز جان یاد کنم»
این همه گفت ولی با دل خویش
گفت و گویی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه، کنون
از نیاز است چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستی را چو نباشد بنیاد
حَزْم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید
پر زد و دورتَرَکْ جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که: «مرا عمر، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز، پر است
لیک پرواز زمان تیزتر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بِگُذشت
گر چه از عمر، دل سیری نیست
مرگ میآید و تدبیری نیست
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناسار
به چه فن یافتهای عمر دراز؟
پدرم از پدر خویش شنید
که یکی زاغ سیه روی پلید
با دوصد حیله به هنگام شکار
صد ره از چنگش کردهاست فرار
پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم بازپسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت با من فرمود
کاین همان زاغ پلید است که بود
عمر من نیز به یغما رفته است
یک گل از صد گلِ تو نشکفته است
چیست سرمایهی این عمرِ دراز؟
رازی این جاست، تو بگشا این راز»
زاغ گفت: «ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بِپْذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سیصد و اند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که بر چرخ اثیر
بادها راست فراوان تاثیر
بادها کز زبر خاک و زند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک، شوی بالاتر
باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ شود، پیک هِلاک
▨
(ارایهی ادامهی شعر، به دلیل محدودیت کاراکتر، در اینجا مقدور نشد
ـــــــــــ
دکتر پرویز ناتل خانلری
بیست و چهارم امرداد ۱۳۲۱
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.