هر جمعه ساعت ۹ صبح منتظر قسمت جدید مثنوی معنوی باشید. شماره (٠٢٧) - ٣ خرداد ماه ١٣٨٩
دفتر اول - ابیات ١٧٧٠ تا ١٨٥٥
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
او چو جان است و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیک و بد
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش بودن، بود زشت و غبین
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آنکه دید رو
غیرت حق بر مثل گندم بود
کاه خرمن، غیرت مردم بود
چون ننالم تلخ از دستان او
چون نیم در حلقه مستان او
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دلرنجان من
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
دل که او بسته غم و خندیدنست
تو مگو کو لایق آن دیدنست
آنکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کو بی منتها ست
جز غم و شادی در آن بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
ده زکاة روی خوب، ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
کز کرشم غمزه غمازه ای
بر دلم بنهاد داغی تازه ای
در معنی قوله علیه السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد والله اغیر منی و من غیرته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن
_________________________________________
♦️تفسیر قول حکیم سنایی
"به هرچ از راه وامانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا"