شماره (٠٤٦) - ١٧ آبان ماه ١٣٨٩
دفتر اول - ابیات ٢٩١٢ تا ٢٩٢٥
قابل این گفته ها شو گوش وار
تا که از زر سازمت من گوشوار
اولا بشنو که خلق مختلف
مختلف جانند از "یا" تا "الف"
از یکی رو ضد و یک رو متحد
از یکی رو هزل و از یک روی جد
پس قیامت روز عرض اکبرست
عرض او خواهد که با کر و فرست
هر که چون هندوی بد سوداییست
روز عرضش نوبت رسواییست
چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شبی همچون نقاب
سیرتی کان بر وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
خار بی معنی، خزان خواهد خزان
تا زند پهلوی خود با گلستان
"تا بپوشد" حسن آن و ننگ این
تا نبینی رنگ آن و رنگ این
باغبان هم داند آن را در خزان
لیک دید یک، به از دید جهان
اگر ما طالب اتصال به "ذات" باشیم، در آنجا یک خمشی و سکوت لازم است تا "ذات" جلوه کند و بروز کند. تاکید می کند که : "احتمی کن" از اندیشه ها. اندیشه ها ممکن است مثل شیر از بیشه وجود انسان بیرون بیایند و حمله ور شوند، و موجب وحشت و مشکل برای ما باشند، گو اینکه خیلی از مسائلی که ما داریم، به خاطر همین اندیشه هاست. تردد افکار و گفت و گوی ذهنی، عموما موجب مشکل برای ما هستند، دچار انقباض می شویم و از آن بسط لازم دور می افتیم؛ و حقیقت برای ما جلوه نمی کند. عموما دچار نوعی از محاسبه، قیاس، و منطق درآیی می شویم که این را حضرت مولانا نمی پذیرد.
همچنان که در بیماری ها، پرهیز بر دارو مقدم است، و هیچ معالجه ای مثل پرهیز نیست؛ گو اینکه در روش های درمانی مشرق زمین به خصوص، و یا هر جای دنیا ، الا روش درمانی که رایج است... ، این اصل به کار گرفته می شود. من امروز به صراحت می گویم، این طبابتی که امروز رایج است، تفکر و اندیشه قرون وسطی را دارد و بسیار عقب مانده است..، و اگر خودش را اصلاح نکند، نسل ها همچنان بیمارتر می شوند؛ از طریق به اصطلاح این نحوه مداوا. این روش، روشی است که صورت مسئله را پاک می کند، به اصطلاح ساپرسیو (suppressive) می گویند که سرکوبگر است. بیماری را سرکوب می کند، به جای اینکه مداوا کند. مداوا چیز دیگری است، مداوا از طریق پرهیز انجام می شود.
اگر نسبت ما با عالم، نسبت صحیحی باشد، که بیماری پیش نمی آید. یک اندیشه که در وجود انسان شکل می گیرد، یک انرژی آزاد می شود. با آزاد شدن این انرژی، یک حلقه اتصال بین جسم ما و آن اندیشه ایجاد می شود، و موجب می شود که بیوشیمی بدن ما و جسم ما تغییر کند. به محض آنکه ما به یک چیز می اندیشیم، این اندیشه در وجود ما تاثیر می گذارد. مگر نه این است که وقتی حادثه ای پیش می آید، یا مثلا دری محکم بسته می شود، ما در کسری از ثانیه، از جا می پریم، رنگ ما تغییر می کند، ضربان قلب ما تغییر می کند و به نفس نفس می افتیم؛ حالات ما عوض می شود، و با سرعت فوق تصور این اتفاق می افتد. این به چه معنی است؟ یعنی از یک امر مادی، از یک صوت که به گوش ما رسیده است، و یا صحنه ای که مشاهده کرده ایم، و ترس برای ما ایجاد کرده است و بر ما مستولی شده است، این در کسری از ثانیه در جسم ما اثر می گذارد. آنچه که مشاهده کرده ایم، حجم و رنگ و غیر از اینها نیست، یا آنچه شنیدیم، امواج صوتی بیش نیست، و از طریق حواس ما به وجود ما رسیده است. چه شد که به این سرعت جسم ما واکنش نشان داد؟ آدرنالین ترشح می شود و به سرعت، کل این نظام درونی ما دچار دگرگونی می شود. در روش های پزشکی مشرق زمین، در این رابطه می گویند که حلقه اتصالی میان اندیشه و جسم ما وجود دارد که در نقاطی محل تلاقی دارند و با هم مرتبط می شوند، و آن نقاط را هم مشخص کرده اند. و هر چه که ما بیاندیشیم، در جسم ما و در بیوشیمی ما اثر می کند. بیماری چیزی جز اندیشه نیست، و چیزی جز ارتباطی که با محیط برقرار می کنیم، نیست. کالبد ما، فقط کالبد جسمی نیست، و چندین وجه دارد. ما کالبد فیزیکی، ذهنی، کوانتومی، ارتعاشی و کالبد های مختلفی داریم، و هر کدام از اینها می تواند در دیگری اثر بگذارد. عکس این هم صادق است، ممکن است مثلا دست ما لای در برود، و کالبد روحی ما متالم شود. برخی معتقدند که درد از جسم نیست، آن روح است که آزرده می شود و درد حاصل می شود. باید دانشمندان نظر بدهند. برخی افراد که دست یا پای آنها قطع شده است، در عضو قطع شده، احساس خارش یا درد دارند. مثلا فرض کنید که پا از بالای زانو قطع شده است، و می گوید که در نوک همان پای قطع شده، خارش دارد. درد یا حسی دارند، گویی که آن قسمت از کالبد وجود دارد.
"برگرفته از متن سخنرانی"