+ [مرد سعی می کند مودب و موقر باشد] سلام خانم ... می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟
- [با لحنی خونسرد و بی تفاوت] همینجوری ایستاده می خوای این کار رو بکنی ؟ ... صندلی رو بکش عقب ، قشنگ بشین سر میز ، هم به من احترام بگذار هم به حرف خودت
+ [دستپاچه و شوکه] ممنونم ... بله حتما ، اگه اجازه بدید می خواستم خودمو خدمتتون معرفی کنم
- لازم نیست، تو حرف بزن خود به خود معرفی می شی ، اون موقع دیگه اسمت چه اهمیتی داره ؟ ... صحبتمون به درازا می کشه، می خوای چیزی سفارش بدی ؟
+ ممم بله ... حتما ... [رو به گارسون] جنااااب ، ببخشید ، یه چایی لطفن
- خب ؟! ... بگیر
+ [متعجب] جان ؟! ... ببخشید ، چی رو بگیرم؟!!!
- وقتم رو دیگه ... مگه واسه همین کار نیومده بودی ؟
+ آه [خنده ای مقطع و مستعصل می کند] ... بله ... ببخشید یکم جا خوردم ... واسه یه همچین برخوردی آمادگی نداشتم
- اگه می خوای برو یه وقت دیگه که آمادگی برخورد با عواقب خواسته هات رو داشتی، برگرد
+ [هول می کند] نه نه ... خوبم ... یعنی الان درست می شم ... والا نمی دونم از کجا سر حرف رو باز کنم ، خیلی شوکه کننده این گفتگو شروع شد
- خب می تونی از سر میز بلند شی بری با خودت تمرین کنی تا واسه یه همچین موقعیتی آماده شی ؟ یا می تونی بمونی و مثلا بگی هوا یکم گرم شده مگه نه ؟ ، می تونی هم بگی قیافه تون برات خیلی آشناست و اصلا واسه همین اومدم سر میزتون تا ببینم کجا همو دیدیم ؟ ، اگه یکم فانتزی تر بخوای باشی می تونی بگی "خانم باورتون نمی شه اما من دیشب این صحنه و گفتگو با شما رو توی خواب دیدم" ، یا یه همچین چیزی ... آدم بزرگها هر چی از سنشون می گذره، بیشتر مشکل ارتباطات و دوستیابی پیدا می کنند
+ خب شما کدوم راه رو پیشنهاد می کنید ؟ فکر می کنید کدوم بهتر جواب می ده ؟
- به نظر من "واقعیتِ یهویی" از همه ش بهتره، مقدمه و تدارکات رو بذار کنار، اگه واقعن می دونی چی می خوای، یهو و محترمانه بگو و آمادگی پذیرش هر جوابی رو هم داشته باش ... می تونی با عبارت "من می خوام" شروع کنی ... [منتظر پاسخ می ماند] خب ؟!
+ بسیار خب ... من می خوام ... [چایی میارن ... بفرمایید قربان ، چایی تون ... ممنون ... امر دیگه ای ندارید ؟ ... نه ممنونم] ... بفرمایید چای
- نوش جان
+ [یکم از چای می خوره] به به چه خوش عطره
- بگیییرش، ... [منظور وقتشه]
+ جان ؟ ...
- وقتمو
+ آها بله ... راستش من می خواستم یکم باهاتون صحبت کنم
- می خواستم ؟ !!! [پوزخند می زند] "می خواستم" مربوط به گذشته ست ، الان داری صحبت می کنی ... برای بعدش برنامه ات چیه ؟
+ بله بله حق با شماست ... دارم صحبت می کنم [خنده ی مستعصل]... درسته ... [نفس تازه می کنه تا آماده ی گفتن شه] ... خیلی وقته شما رو می بینم که میاید اینجا ... خیلی مورد توجهم بودید ... [سریعا حرفش را تصحیح می کند] یعنی هستید، همیشه مورد توجهم بودید و هستید، با اینکه نمی شناختمتون همیشه براتون ارزش و احترام خاصی قائل بودم و هستم، این متانت و آرامش خاصتون ، چهره تون که زیباست اما طبیعی و غیر نمایشی ه ، [با خجالت و استیصال] یعنی عجیب غریب آرایش نمی کنید ، انگار معمولی ه اما واقعن معمولی نیست ، یه پختگی و زیبایی خاصی توشه ، نمی دونم چجوری توصیفش کنم اما یه زیبایی خاصی دارید که نمی شه گفت مربوط به اجزا صورتتون ه ... همیشه بهتون فکر می کنم ، هیچ وقت از فکرم بیرون نمیاید ، [خودش رو جمع و جور می کنه تا حرف اصلی رو بزنه] من عاشقتون شدم ... فکر نکنید این یه حس آنی و زودگذره هااا ، نع ... از اولین لحظه ای که دیدمتون هر روز و هر شب با خیالتون زندگی کردم، هفته ها ، ماهها ، یه لحظه بی فکر شما نبودم، با خودم عهد کردم تا این حسم تبدیل به یه چیز درست و حسابی نشه قدم پیش نذارم، باور کنید خیلی طول کشید تا بتونم عاشقتون بشم و این عشق رو تا سر حد جنون رشدش بدم و خودم رو به یه جایی برسونم که جونم به جونتون بسته باشه و نتونم بدون شما باشم و حالا بیام باهاتون راجع بهش صحبت کنم ...
- اولا بهت تبریک می گم، ...
+ سپاسگزارم
- توی این دوره زمونه کمتر کسی برای حیاتی ترین مسائل زندگیش هم تلاش می کنه، بهت تبریک می گم که با تلاش و جدیت، خودت رو توی همچین دردسر بزرگی انداختی، ... یه کار احمقانه و انقدر اصرار ؟! ... واقعن تحسین برانگیزه ... دوم اینکه من متوجه نشدم اینهایی که گفتی چه ربطی به من داره ؟! اینها که همه ش مربوط به خودت ه ، اون چیزی که مربوط به من ه و بابت فهمیدنش دارم وقتم رو می گذارم کدوم ه ؟ گفتم خواسته ات رو بگو نه شرح حال ت رو!
+ [جا خورده و کمی دلخور] گفتم دیگه ... گفتم که بهتون علاقه مند شدم
- آها ... اگه منظورت اینه که چون تو از من خوشت اومده الان باید با هم بریم راند دوم، معلوم ه هنوز از خ...