Share میخوانیم
Share to email
Share to Facebook
Share to X
By Ali Ganjei
5
33 ratings
The podcast currently has 609 episodes available.
بازرگانی که بختیار را دستگیر کرد از او خوشش آمد و به فرزندی پذیرفت و نامش را خداداد نهاد. چندی بعد خدایداد که به نمایندگی از بازرگان متاعی به کاخ شاه برده بود نظر شاه را جذب کرد و او از بازرگان خواست که این فرزندخواندهاش را به او بدهد و طبعا بازرگان هم پذیرفت و شاه نام او را بختیار گذاشت. کار بختیار در بارگاه شاه به مدد تلاش و کوشش و بخت و اقبالش به سرعت بالا گرفت و از آخورسالاری به خزانهداری رسید ولی شبی در مستی به اشتباه به خلوتسرای شاه رفت و بر روی تخت او خوابش برد. شاه از دیدن بختیار در خلوتش برآشفت و بدگمان شد که نکند او با کسی از اهل حرم سر و سری دارد و وزرا که به بختیار حسادت میکردند هم بر آتش خشم شاه دمیدند و بختیار به زندان افتاد و در انتظار مجازات است
#بختیارنامه #لمعة_السراج_لحضرة_التاج #ادبیات_فارسی #نثر_مصنوع #داستان_های_ایرانی #فرهنگ_ایران #ادبیات_ساسانی #محمد_روشن #ادبیات_کلاسیک #قصههای_کهن
بختیارنامه را تا آنجا خوانده بودیم که شاه سیستان دختر سپهسالارش را دید و در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق او شد و بی آن که منتظر اذن پدر شود، و به رغم توصیه همراهان به صبر، او را عقد کرد.
در این قسمت خواندیم که سپهسالار اگر چه به ظاهر ابراز خوشحالی میکرد و تهنیت بزرگان مملکت را با روی خوش میپذیرفت ولی در دل از شاه متنفر شده بود و حس میکرد که شاه با اجازه نگرفتن از او، وی را تحقیر کرده است. در نهایت هم با همدستی دیگر بزرگان لشکر شورش کرد و شاه که عرصه را تنگ دید با ملکه باردارش فرار کرد و به قصد کرمان به صحرا زد.
بختیار، که کتاب نامش را از او گرفته است، پسر همین شاه و دختر اسپهسالار است که در همین سفر فرار به دنیا آمد و شاه و ملکهاش با چشمی اشک و چشمی خون او را بر سر چاهی رها کردند اما شاه قطعهای جواهر بر بازوی او بست.
در نهایت شاه به کرمان رسید و با استقبال گرم شاه کرمان روبرو شد و با کمک او ملک سیستان را پس گرفت و اهل غوغا را تار و مار کرد اما غم فرزند گم شده بر دل او و ملکه سنگینی میکرد. از آن سو بختیار را جماعتی از دزدان پیدا کردند و رئیسشان از وجناتش فهمید که باید بزرگزاده باشد و کمی بعد با دیدن جواهر بازویش مطمئن شد. اسم او را خدایداد گذاشت و به فرزندی پذیرفت و بعدا به کار دزدی گمارد.
بعد از مدتی خدایداد و گروه دزدان به کاروانی زدند که همه کارآزموده و جنگی بودند و تار و مار شدند و خدایداد اسیر شد.
#بختیارنامه #لمعة_السراج_لحضرة_التاج #ادبیات_فارسی #نثر_مصنوع #داستان_های_ایرانی #فرهنگ_ایران #ادبیات_ساسانی #محمد_روشن #ادبیات_کلاسیک #قصههای_کهن
در این جلسه و دوازده جلسه بعد #بختیارنامه را از تصحیح مرحوم روشن میخوانیم. طبق معمول چند دقیقه آغازی داستان به معرفی کتاب و تصحیحش میگذرد و سپس خواندن متن را از پیشگفتار شروع میکنیم.
#بختیارنامه #لمعة_السراج_لحضرة_التاج #ادبیات_فارسی #نثر_مصنوع #داستان_های_ایرانی #فرهنگ_ایران #ادبیات_ساسانی #محمد_روشن #ادبیات_کلاسیک #قصههای_کهن
در این نشست مهرزاد میرزایی حکایتهای شصت و ششم تا آخر از کتاب مناقب اوحدالدین کرمانی را برایمان خواند. حکایت ۶۷ که دیدار شیخ با علی حریری در حمامی در مصر را شرح میکند عجیب و مسخره است. حکایتهای دیگر این نشست معمولا حکایتهای کوتاه بودند از کرامات شیخ و مروت او در حق دوران و نزدیکان.
در انتهای نشست مهرزاد توضیحاتی درباره شخصیت و آثار اوحدالدین کرمانی داد.
در این نشست مهرزاد میرزایی حکایتهای پنجاه و نهم تا شصت و پنجم از مناقب اوحدالدین کرمانی را برایمان خواند. حکایت بسیار بلند ۶۴ داستان فوت شیخ شهابالدین سهروردی در بغداد و کشمکشهای پیچیده بر سر جانشینی او است. حکایت نسبتا بلند ۶۵ هم داستان درگیری دو برادر بر سر تاج و تخت است و مژده شیخ به برادر زندانی که به زودی بر سر تخت خواهد نشست. بقیه حکایتها داستانهای کوتاهتری هستند از اخلاق حسنه و مروت شیخ یا گفتگوهای او با مسیحیان ارمنی ساکن ماردین و آمِد.
در این نشست مهرزاد میرزایی حکایتهای پنجاه و سوم تا پنجاه هشتم از مناقب اوحدالدین کرمانی را برایمان خواند.
حکایت ۵۳ ذکر نام و القاب چهار شیخ بزرگ دیگر است که اوحدالدین اجازه داد روی سجادهاش نماز بخوانند. القاب مسجع این چهار شیخ خواننده را یاد تذکره الولیاء میاندازد و حتی یکی دو لقب عینا از کتاب عطار کپی شده اند.
حکایت ۵۴ اشارهای دوباره به جمالبازی شیخ و علاقهاش به پسران خوبرو میکند و نکتهای هم اضافه میکند که هر وقت شیخ پسری زیبا میدید با جاذبهاش او را به سلک مریدان و معتقدان خود میکشید. در سفر شروان، سلطان که دلبسته غلامبچهی زیباروی خود بوده و میترسیده با آمدن شیخ غلام از دستش برود، سعی میکند او را از مسیر اوحدالدین دور نگه دارد اما سرنوشت چیز دیگری رقم زده بوده و نه تنها غلام که خود سلطان هم جذب شیخ میشود. این رابطه تا مرگ سلطان ادامه مییابد و اوحدالدین مرثیهای عربیزه برای او میسراید که در انتهای حکایت ذکر شده است
در حکایت ۵۵، شاگرد برتر شیخ یعنی زینالدین صدقه با عدهای هجوگو تند برخورد میکند اما شیخ این رفتار را نمیپسندد و هجوگویان را با مروت خودش شرمنده میکند
حکایت بسیار کوتاه ۵۶ به نوعی مقدمه حکایت ۵۸ است و بطور خلاصه یادآوری میکند که شیخ با مقام بالای عرفانیاش هم زمین و هم زمان را طی میکند.
در حکایت ۵۷ حکایت مردی را میخوانیم که «گند بغل» داشت و اهل خانقاه از دستش عاصی شده بودند و شیخ اول سعی میکند بطور غیر مستقیم او را وادار کند که خوشبوکننده بزند ولی وقتی زیر بار نمیرود تعارف نمیکند و مستقیم به او بوی بدش را گوشزد میکند.
حکایت عجیب ۵۸ ذکر میکند که شیخ غیر از طی زمین و زمان به مقام انسلاخ و طوام هم رسیده بود. انسلاخ حالتی است که شخص میتواند خود را مثل واتو-واتو تکثیر کند و در یک زمان در چند مکان مختلف باشد. طوام هم حالتی است که جسم شخص بزرگ میشود و خانهای که در آن است را بطور کامل پر میکند.
از چهار حکایتی که مهرزاد میرزایی در این نشست برایمان خواند، اولی، یعنی حکایت ۴۹ از مناقب شیخ اوحدالدین کرمانی از همه بانمکتر بود و حکایت آخر، یعنی حکایت ۵۲، به دلیل اشارهای که به سلطان جلالالدین خوارزمشاه داشت از همه گیراتر!
در حکایتهای قبلی هم خواندیم که نقطه ضعف شیخ نظربازی و علاقهاش به پسران صاحب جمال بود. در حکایت ۴۹ در یک مجلس سماع که پسران زیبایی هم حضور دارند شیخ دامن از کف بداد و دستار از سر انداخت و به اصحاب و پسران هم گفت که دستار بیندازند و مشغول سماع شد و عدهای از منکران این کار به نظرشان سخیف آمد و شیخ را مسخره کردند و او هم برای نشان دادن مراتب و مقامش ریشش را روی شعله آتش گرفت و وقتی که نسوخت منکران دست از انکار برداشتند و بر دست و پای شیخ افتادند.
در حکایت بعد شیخ به عنوان رسول خیلفه از بغداد به آذربایجان رفت تا برای اتابک اوزبک پیغام ببرد که نماینده او در همدان، منگلی، خیلی برای اهل بغداد دردسر درست میکند و کاش اتابک شر او را کم کند. شیخ پیغام خلیفه را رساند ولی خودش بطور شفاهی به اتابک گفت که این کار را نکن و کاری به کار منگلی نداشته باش. خبر این ابتکار دیپلماتیک را جاسوسان به خلیفه رساندند ولی شیخ در پاسخ عتاب او جوابی داد که نشانه عمق استراتژیک نگاهش بود و جایگاهش در نزد خلیفه بالاتر رفت.
در حکایت پنجاه و یک شیخ از خواجهٔ اخلاط که در مستی شهر را به روسپیای بخشیده بود نکته گرفت و در پاسخ دهی و زمینی برای ساخت خانقاه و تامین مخارج آن هدیه گرفت.
در حکایت آخر هم شیخ که برای دیدن نجمالدین کبری به خوارزم رفته بود برای نشان دادن مقام و مرتبهاش خادمی را با زنبیلی نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد که به سلطان بگو مهمانی آمده و این زنبیل را فرستاده و میگوید این را پر از زر کن. سلطان علاوه بر هزار دینار زر پسر خود سلطان جلالالدین خوارزمشاه را که نوزاد بود را هم درون زنبیل گذاشت و نزد اوحدالدین (که هنوز کسی نامش را نمیدانست) فرستاد و او هم زر را بر سر کودک نثار کرد و او را دعا کرد و مژده داد که پادشاهی بزرگ به او به ارث میرسد و جهادهای بزرگ با کفار میکند ولی در نهایت در جوانی به شهادت از دنیا میرود.
در این نشست مهرزاد میرزایی حکایات ۴۳ تا ۴۸ از مناقب شیخ اوحدالدین کرمانی را برایمان خواند. حکایت ۴۳ داستان سرگذشت احمد نخجوانی است که به حج میرود و در مکه مجاور میشود اما به خاطر بیماری به افلاس میافتد و از سر بیچارگی به راهنمایی بزرگی تمام سه دیناری را که برایش باقی مانده بود را به شریف حرم میدهد تا اجازه دهند او شب درون خانه کعبه بماند و عبادت کند. آنجا با صوفیای که از دیوار رد شده بود و به داخل آمده بود آشنا میشود و همراه او با طیالارض به خانهاش در نخجوان بازمیگردد و در نهایت میفهمد که خود این صوفی تازه یکی از مریدان اوحدالدین است و قرار است خود او هم به واسطه یکی دیگر از شاگردان جذب فرقه او شود. در حکایت ۴۴ شیخ از دانستن این که زنان صوفی (به قول متن فقیرگان) هم مخفیانه به مجلس سماع آمدهاند و رقص بیخرقه و دستار صوفیان را دیدهاند عصبانی میشود و به این زنان که لباسشان را برای تبرک نزد او فرستاده بودند پاسخی نمادین میفرستد. در حکایت ۴۵ با شیخ عجیبی آشنا میشود که ادعا میکند شش سال است به عنوان ریاضت آب نوشیدن را ترک کرده است و به جایش انار میخورد و او را قانع میکند که این کارش به راهنمایی شیطان بوده است و او را به آب خوردن بازمیگرداند در حکایتهای کوتاه ۴۶ تا ۴۸ هم شیخ به یاد یاران میاندازد که با خضر نبی دیدار منظم دارد و از برنامههای ملاقات او آگاه است و با یک مدعی دیگر هم کمی استدلال عقلی میکند بر سر این که چرا خدا کارها را از مجرای خودش انجام میدهد و در نهایت به یاران میگوید که اگر ضعف نداشت و به دیدار پسران خوبرو مایل نبود لابد مقامش خیلی بالاتر از این بود که هست و جبرائیل امین افسار اسبش را میکشید.
در این نشست مهرزاد میرزایی حکایتهای سی و نهم تا چهل و دوم از مناقب اوحدالدین کرمانی را برایمان خواند. حکایتهای ۳۹ و ۴۰ داستان رشد و سیر و سلوک دو تن از شاگردان شیخ بود. در حکایت سی و نه، داستان پیوستن شیخ شمس الدین تفلیسی به خانقاه و پشت پا زدن به مال دینا را از زبان خودش خواندیم و در حکایت چهل درباره خلیفهی شیخ و شاگرد ارشدش، شیخ زینالدین صدقه خواندیم که اگرچه مراتب بالایی از اخلاص و استعداد داشت ولی درشتخو بود و به همین خاطر استادش دائما او را به ریاضتهای سخت تکلیف میکرد. یکبار هم در کشف و شهود نوری از آسمان دید و شخصی از میان نور به او گفت که تو از استادت بالاتری و دیگر به او نیاز نداری ولی بعدا فهمید که او شیطان بوده است. حکایت چهل و دوم هم شیرین بود. استاد اوحدالدین، شیخ رکنالدین سجاسی، که قبلا هم حکایاتی دربارهاش خواندهایم، برادری داشته به نام شهابالدین که از بس بدخلق و عصبی بوده کسی تحمل همصحبتیاش را نداشته و رکنالدین مدتی شاگرد زبدهاش را به خدمت برادر میگمارد. داستانهای اوحدالدین جوان با برادر استادش شیرین و خندهدار است.
در نشست هفتم، مهرزاد میرزایی حکایتهای سی و سوم تا سیو هشتم مناقب اوحدالدین کرمانی را برایمان خواند. در حکایت سی و سوم قاضی تاج الدین ارموی شاگردی با رزومه خیلی قوی به شیخ معرفی میکند و اصرار میکند که این را به شاگردی قبول کن. شیخ موکول میکند به استخاره کردن و کشف و مشاهده و در عالم شهود میبیند که این شخص پای سفره کاسه خود را برمیگرداند و چیزی نمیخورد. و بر این مبنا او را رد میکند. بعدا درستی نظر شیخ بر همگان ثابت میشود. در حکایت بعد خدا با فرستادن دو کبوتر و کثیف کردن سجاده درویشی که مزاحم نماز شیخ بوده، احترام او را حفظ میکند در حکایت بعدی شیخ شحنه موصل را از شکنجه نجات میدهد و در بعدی قافله حج را از دست حرامیان نجات میدهد در حکایت سی و ششم شیخ و یکی دیگر از علمای تبریز همزمان پیامبر را به خواب میبینند که به آنها امر میکند قباد میفروش را که تازه مرده کفن و دفن کنند در روایت آخر شیخ و دوستان به مصر میروند و آنجا شاه مصر شخصا کمر به خدمتشان میبندد ولی آنها از ترس این که آلوده دنیا شوند شبانه فرار میکنند
The podcast currently has 609 episodes available.
7,806 Listeners
6,203 Listeners