تو این قسمت از پادکست «تا۳۰»، سجاد شهسواری مهمون ماست؛ کسی که مسیر زندگیش پر از پیچوخم و تصمیمات سخت بوده.
از همون ۱۸ سالگی وارد بازار کار شد—نه یکی، نه دوتا، بلکه بیش از هفت شغل مختلف رو تجربه کرد: از راننده شرکت پخش و فروشنده و مکانیک، تا حتی تلاش برای ورود به نیروی انتظامی.
وقتی قرار بود وارد استخدام رسمی بشه، درست چند روز قبل از اعزام، فهمیدند که مهرهای در کمرش شکسته؛ و همه چیز ریخت به هم.
سجاد وارد دورهای از سردرگمی و فشار روحی شد، اما یک اتفاق ساده زندگیش رو عوض کرد: شرکت توی یک جلسهی آموزش سگها.
با اینکه خانوادهاش—خصوصاً پدر نظامی و سختگیرش—مخالف این مسیر بودن، تصمیم گرفت راه خودش رو بره.
ماشینش رو فروخت، دورهها رو ثبتنام کرد و بدون اینکه خانوادهاش بدونن، روزها در پارک مینشست و تمرین میکرد.
تا بالاخره به اون لحظه رسید که تونست رو در رو بایسته، بگه: «این راه منه»
و حالا؟ پدری که مخالف بود، شده بزرگترین حامی و اولین کسی که پستهای سجاد رو لایک میکنه.
تو این گفتگو درباره شکست، انتخاب، ترس، اضطراب، مشاوره، ایدهآلگرایی، افسوس گذشته و باور به خود حرف زدیم. سجاد از اون آدمهاییه که حرف زدن باهاش تلنگر داره؛ تلنگر اینکه شاید وقتش رسیده با خودمون رو راست باشیم.
حتی اگر به خاطرش، چند روز از خونه بزنیم بیرون…
پیشنهاد میکنم این قسمت رو از دست ندید.
همچنین میتونید از طریق پلیلیست «تا۳۰» باقی قسمتها رو هم ببینید:
[https://www.youtube.com/playlist?list=PLGOpqzQoSNuakfb0