اکبر به دشــــت نینوا تابان چو ماه انوری شد جلوه گـــر پیش سپاه با صورت پیغمبری
رخشنده شد طرف چمن سر زد سهیل اندر یمن گشته مقابل گوییا با زهره و با مشتـــــــــــــری
دارد شبا هت با نبی باشد شجاع همچون علی آمد به جنگ مشرکین با ذلفقار حیــــــــــدری
این نوجوان بو تراب عالم کند یکسر خراب حقا که این رعنا جوان ختم است و اندر داوری
گفت ابن سعد ای اهل شام شد یوم عاشورا تمام باشد حسین را نور عین فرزند و هم تاج ســـری
زد تیغ منفض ناگهان بر فرق آن رعنا جوان چشم حسین بی نور شد از هجر روی اکبـــــری
ذاکر نما هر صبح و شام نوحه سرا ورد زبان دارد امیــــد اندر جزا شافع به یوم مـــــــحشری