
Sign up to save your podcasts
Or
بدو گفت خسرو کهای بدنهان
چودانی که او بود شاه جهان
ندانی که آرش ورا بنده بود
بفرمان و رایش سرافکنده بود
بدو گفت بهرام کز راه داد
تواز تخم ساسانی ای بد نژاد
که ساسان شبان وشبان زاده بود
نه بابک شبانی بدو داده بود
بدو گفت خسرو کهای بدکنش
نه از تخم ساسان شدی برمنش
دروغست گفتار تو سر به سر
سخن گفتن کژ نباشد هنر
تو از بدتنان بودی وبیبنان
نه از تخم ساسان رسیدی بنان
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ز ساسان نگردد نهان
ورا گفت خسرو که دارا بمرد
نه تاج بزرگی بساسان سپرد
اگر بخت گم شد کجا شد نژاد
نیاید ز گفتار بیداد داد
بدین هوش واین رای واین فرهی
بجویی همی تخت شاهنشهی
بگفت و بخندید وبرگشت زوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
زخاقانیان آن سه ترک سترگ
که ارغنده بودند برسان گرگ
کجا گفته بودند بهرام را
که ما روز جنگ از پی نام را
اگر مرده گر زنده بالای شاه
بنزد تو آریم پیش سپاه
ازیشان سواری که ناپاک بود
دلاور بد و تند و ناباک بود
همیراند پرخاشجوی و دژم
کمندی ببازو و درون شست خم
چو نزدیکتر گشت با خنگ عاج
همیبود یازان بپرمایه تاج
بینداخت آن تاب داده کمند
سرتاج شاه اندرآمد ببند
یکی تیغ گستهم زد برکمند
سرشاه را زان نیامد گزند
کمان را بزه کرد بندوی گرد
بتیر از هوا روشنایی ببرد
بدان ترک بدساز بهرام گفت
که جز خاک تیره مبادت نهفت
که گفتت که با شاه رزم آزمای
ندیدی مرا پیش اوبربپای
پس آمد بلشکر گه خویش باز
روانش پر ازدرد وتن پرگداز
5
77 ratings
بدو گفت خسرو کهای بدنهان
چودانی که او بود شاه جهان
ندانی که آرش ورا بنده بود
بفرمان و رایش سرافکنده بود
بدو گفت بهرام کز راه داد
تواز تخم ساسانی ای بد نژاد
که ساسان شبان وشبان زاده بود
نه بابک شبانی بدو داده بود
بدو گفت خسرو کهای بدکنش
نه از تخم ساسان شدی برمنش
دروغست گفتار تو سر به سر
سخن گفتن کژ نباشد هنر
تو از بدتنان بودی وبیبنان
نه از تخم ساسان رسیدی بنان
بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ز ساسان نگردد نهان
ورا گفت خسرو که دارا بمرد
نه تاج بزرگی بساسان سپرد
اگر بخت گم شد کجا شد نژاد
نیاید ز گفتار بیداد داد
بدین هوش واین رای واین فرهی
بجویی همی تخت شاهنشهی
بگفت و بخندید وبرگشت زوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
زخاقانیان آن سه ترک سترگ
که ارغنده بودند برسان گرگ
کجا گفته بودند بهرام را
که ما روز جنگ از پی نام را
اگر مرده گر زنده بالای شاه
بنزد تو آریم پیش سپاه
ازیشان سواری که ناپاک بود
دلاور بد و تند و ناباک بود
همیراند پرخاشجوی و دژم
کمندی ببازو و درون شست خم
چو نزدیکتر گشت با خنگ عاج
همیبود یازان بپرمایه تاج
بینداخت آن تاب داده کمند
سرتاج شاه اندرآمد ببند
یکی تیغ گستهم زد برکمند
سرشاه را زان نیامد گزند
کمان را بزه کرد بندوی گرد
بتیر از هوا روشنایی ببرد
بدان ترک بدساز بهرام گفت
که جز خاک تیره مبادت نهفت
که گفتت که با شاه رزم آزمای
ندیدی مرا پیش اوبربپای
پس آمد بلشکر گه خویش باز
روانش پر ازدرد وتن پرگداز
10,171 Listeners
235 Listeners
492 Listeners
2,741 Listeners
340 Listeners
561 Listeners
92 Listeners
3,008 Listeners
513 Listeners
4 Listeners
6 Listeners
54 Listeners