دکلمه سجاد مومن پورشعر قیصر امین پوربوی بهشت می شنوم از صدای تونازکتر از گل است گلِ گونه های توای در طنین نبض تو آهنگ قلب منای بوی هر چه گل نفس آشنای توای صورت تو آیه و آیینه ی خداحقا که هیچ نقص ندارد خدای توصد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریرآورده ام که فرش کنم زیر پای تورنگین کمانی از نخ باران تنیده امتا تاب هفت رنگ ببندم برای توچیزی عزیزتر ز تمام دلم نبودای پاره ی دلم ؛ که بریزم به پای توامروز تکیه گاه تو آغوش گرم منفردا عصای خستگی ام شانه های تودر خاک هم دلم به هوای تو می تپدچیزی کم از بهشت ندارد هوای توهمبازیان خواب تو خیل فرشتگانآواز آسمانیشان لای لای توبگذار با تو عالم خود را عوض کنم :یک لحظه تو به جای من و من به جای تواین حال و عالمی که تو داری ؛ برای مندار و ندار و جان و دل من برای تو* عهد آدممن از عهد آدم تو را دوست دارماز آغاز عالم تو را دوست دارمچه شبها من و آسمان تا دم صبحسرودیم نم نم : تو را دوست دارمنه خطی ؛ نه خالی ! نه خواب و خیالی !من ای حس مبهم تو را دوست دارمسلامی صمیمی تر از غم ندیدمبه اندازه ی غم تو را دوست دارمبیا تا صدا از دل سنگ خیزدبگوییم با هم : تو را دوست دارمجهان یک دهان شد هماواز با ما :تو را دوست دارم ؛ تو را دوست دارم* یادگاریاز نو شکفت نرگس چشم انتظاری امگل کرد خار خار شب بی قراری امتا شد هزار پاره دل از یک نگاه تودیدم هزار چشم در آیینه کاری امگر من به شوق دیدنت از خویش می روماز خویش می روم که تو با خود بیاری امبود و نبود من همه از دست رفته استباری مگر تو دست برآری به یاری امکاری به کار غیر ندارم که عاقبتمرهم نهاد نام تو بر زخم کاری امتا ساحل قرار تو چون موج بی قراربا رود رو به سوی تو دارم که جاری امبا ناخنم به سنگ نوشتم : بیا ؛ بیازان پیشتر که پاک شود یادگاری ام* تنها تو می مانیدل داده ام بر باد ؛ بر هر چه بادا بادمجنون تر از لیلی ؛ شیرین تر از فرهادای عشق از آتش اصل و نسب داریاز تیره ی دودی ؛ از دودمان بادآب از تو طوفان شد ؛ خاک از تو خاکستراز بوی تو آتش ؛ در جان باد افتادهر قصر بی شیرین ؛ چون بیستون ویرانهر کوه بی فرهاد ؛ کاهی به دست بادهفتاد پشت ما از نسل غم بودندارث پدر ما را ؛ اندوه مادرزاداز خاک ما در باد ؛ بوی تو می آیدتنها تو می مانی ؛ ما می رویم از یاد