
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: طبع خاموش
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
کِلکِ شیرینزبانِ من، صد حیف
سالها میرود که گویا نیست
طبع گوهرفزای من افسوس
دیگر آن بحرِ گوهر افزا نیست
نغمهسازنده مرغِ جانِ مرا
نغز، آن نعمههای شیوا نیست
رفته در خواب بیکران خاموش
آن که چون او بلندآوا نیست
ای گرانمایه طبعِ خستهی من
کهت گهرها به هیچ دریا نیست
خوب کردی که خاموشی، گر چند
بیتوام زندگی مهنّا نیست
رفتی از دستِ من؛ که دانستی
که تو را جایِ ماندن اینجا نیست
هیچکس قدرِ تو چو من نشِناخت
گفتی این یک تن آنقَدَرها نیست
عمرِ من گرچه در هوای تو شد
پایبندِ تو، عمرِ تنها نیست
تو به نازیدن احتیاجت بود
که به جز ناز، کارِ رعنا نیست
ناز کردیّو ناز تو نخرید
چشم کورِ زمان که بینا نیست
من که دانستم احتیاج تو را
مکر گفتم تو را و حاشا نیست
خلق، فرق تو را ز من نشناخت
گفت: مدّاحِ خویش دانا نیست
مردمانِ زمانه کوردلاند
مردگانند، چشمشان وا نیست!
ور نه روزی یکی همی پرسید
که: فلان هست در جهان یا نیست؟
کارِ دنیایِ او بیاراییم
گرچه او پایبندِ دنیا نیست
این نگفتند و این نمیگویند
که کسی جز به فکرِ یغما نیست
کارها را به کاردان ندهند
کاردان نیست، کارفرما نیست!
دورم از خلق و گوشهای تنها
وینچنین گوشهگیر عنقا نیست
دردری آید به دیدنم هر شام
که امیدی مرا به فردا نیست
چون پدیدار نیست بودنِ من
چه غم از آن که طبعِ غرّا نیست!؟
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
از کتاب کالبدهای پولادین شعر - صفحه ۱۲۷
دهم آذرماه ۱۳۲۸ - تهران
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر: طبع خاموش
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
کِلکِ شیرینزبانِ من، صد حیف
سالها میرود که گویا نیست
طبع گوهرفزای من افسوس
دیگر آن بحرِ گوهر افزا نیست
نغمهسازنده مرغِ جانِ مرا
نغز، آن نعمههای شیوا نیست
رفته در خواب بیکران خاموش
آن که چون او بلندآوا نیست
ای گرانمایه طبعِ خستهی من
کهت گهرها به هیچ دریا نیست
خوب کردی که خاموشی، گر چند
بیتوام زندگی مهنّا نیست
رفتی از دستِ من؛ که دانستی
که تو را جایِ ماندن اینجا نیست
هیچکس قدرِ تو چو من نشِناخت
گفتی این یک تن آنقَدَرها نیست
عمرِ من گرچه در هوای تو شد
پایبندِ تو، عمرِ تنها نیست
تو به نازیدن احتیاجت بود
که به جز ناز، کارِ رعنا نیست
ناز کردیّو ناز تو نخرید
چشم کورِ زمان که بینا نیست
من که دانستم احتیاج تو را
مکر گفتم تو را و حاشا نیست
خلق، فرق تو را ز من نشناخت
گفت: مدّاحِ خویش دانا نیست
مردمانِ زمانه کوردلاند
مردگانند، چشمشان وا نیست!
ور نه روزی یکی همی پرسید
که: فلان هست در جهان یا نیست؟
کارِ دنیایِ او بیاراییم
گرچه او پایبندِ دنیا نیست
این نگفتند و این نمیگویند
که کسی جز به فکرِ یغما نیست
کارها را به کاردان ندهند
کاردان نیست، کارفرما نیست!
دورم از خلق و گوشهای تنها
وینچنین گوشهگیر عنقا نیست
دردری آید به دیدنم هر شام
که امیدی مرا به فردا نیست
چون پدیدار نیست بودنِ من
چه غم از آن که طبعِ غرّا نیست!؟
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
از کتاب کالبدهای پولادین شعر - صفحه ۱۲۷
دهم آذرماه ۱۳۲۸ - تهران

7,862 Listeners

1,055 Listeners

1,155 Listeners

474 Listeners

173 Listeners

151 Listeners

146 Listeners

2,943 Listeners

59 Listeners

147 Listeners

374 Listeners

496 Listeners

195 Listeners

641 Listeners

113 Listeners