برنامه شماره ۲۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۲۴۷عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویشخون انگوری نخورده باده شان هم خون خویشهر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدندعارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویشساعتی میزان آنی ساعتی موزون اینبعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویشگر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنیدر درون حالی ببینی موسی و هارون خویشلنگری از گنج مادون بستهای بر پای جانتا فروتر میروی هر روز با قارون خویشیونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشقگفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویشگفت بودم اندر این دریا غذای ماهییپس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویشزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویشباده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریمرو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویشخون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلالهر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویشباده گلگونهست بر رخسار بیماران غمما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویشمن نیم موقوف نفخ صور همچون مردگانهر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویشدر بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریرعشق نقدم میدهد از اطلس و اکسون خویشدی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعدگفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویشمه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعشنحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش